برداشتی از کتاب نیروی حال

متفکر درون اکهارت تول در کتاب نیروی حال در مورد متفکر درون و ارتباط آن با زندگی در لحظه حال صحبت می‌کند. آقای تول می‌گوید: درون هر کس یک متفکر وجود دارد که همان هستی است. درگیری‌های ذهنی و فکرهای مداوم در مورد گذشته و آینده مانع از درک درستی از آن می شود. بنابراین […]

متفکر درون

اکهارت تول در کتاب نیروی حال در مورد متفکر درون و ارتباط آن با زندگی در لحظه حال صحبت می‌کند.

آقای تول می‌گوید: درون هر کس یک متفکر وجود دارد که همان هستی است. درگیری‌های ذهنی و فکرهای مداوم در مورد گذشته و آینده مانع از درک درستی از آن می شود. بنابراین ارتباط ما با آن تقریبا قطع شده است.

 

همه انسانها مکررا صداهایی در ذهنشان می شنوند مانند قضاوتها، شکایتها خاطرات، مقایسه. اینها همان دغدغه ها و دشمن اصلی متفکر درون هستند. متفکر ما که در سطحی بالاتری از فکر و اگاهی ماست در درون این شلوغ‌کاریهای ذهنی گم شده است.

ما برای رهایی از آنها و بیدار کردن متفکر درونمان باید اول به صداها با دقت گوش بدهیم. بدون قضاوت کردن و پرداختن به آنها . فقط تماشاچی باشیم. به این ترتیب سکوت ما، کم کم باعث بیدار شدن متفکر درون میشود .

درواقع ما نسبت به فکر خود، اگاه میشویم و هوشیارانه فکر می کنیم. اینجاست که بُعد تازه ای از آگاهی وارد زندگی ما میشود.

در حالت اگاهی ناب ،حضور خود را با شدت بیشتری حس میکنی. این یعنی دسترسی به خود حقیقی تو.

برای رسیدن به این حالت یک تمرین را پیشنهاد می‌دهد.

باید به لحظه‌ی اکنون توجه کنی به این صورت که زمان انجام کارهایت مثلا موقع انجام کارهای روزانه تمام حواس خود را معطوف به آن کار کنی. موقع راه رفتن به هر قدمی که برمیداری توجه کن حتی به نفس کشیدن خود. موقع شستن دستها به ذرات اب که روی پوست دستت می ریزد و احساسی که در تو بیدار می شود توجه کن.

«من» و «خود»

در وجود هر انسان دو تا خود وجود دارد.

یک خودی که درگیر ذهن و فکر است که به نام «نفس» آن را می‌شناسیم. نفس برای اثبات خودش را ثابت کند، تمام مدت در مورد آینده و گذشته فکر می‌کند.

اما خود دیگر فراتر از ذهن عمل می‌کند. خود دوم ما همان بیکرانه ی هستی هست که میتوانیم بگوییم همان خداست. همان که از رگ کردن نزدیکتر است و در درون همه ی ما هست. همان که ما آن را از یاد بردیم و فقط به نفس فکر میکنیم.

برای درک این خود دوم ک همان وجود اصلی انسان است، باید نیروی حال را دریابیم.

 

عاطفه و رنج انسان

ذهن مانع بزرگی برای درک حضور هستی، در وجود ماست. که برای اینکه واقعیت وجودی انها رو درک کنیم باید باز هم تماشاچی باشیم

یعنی عواطفمان را از نگاه یک تماشاچی بی‌طرف نگاه کنیم

باید مدام آنچه را از ذهنمان می‌گذرد دریابیم و به آن اشراف کامل داشته باشیم تا توجهمان را به درون منعطف کنیم. به این صورت می‌توانیم انرژی عواطفمان را احساس کنیم.

عواطفی که ما درگیرش هستیم در واقع فقط الگویی هستند که در تمام انسانها از کودکی تقویت شدند و گسترش پیدا کردند. همان الگویی‌هایی که با تکرار به باور تبدیل شدند. منشا و احساس اولیه این الگو «درد و رنج» است. وظیفه ذهن این است که با رنج بجنگد اما هیچ وقت موفق  به انجام آن نمیشود. چرا؟

« چون عنصر اصلی وجود رنج ،خود ذهن است.»

پس باید ذهن را از مسند قدرت کنار بزنیم. با کنار گذاشتن نفس، هستی به عنوان ذات حقیقی تو آشکار می‌شود.

 

آیا احساساتی مانند عشق، شادمانی و آرامش هم منشا رنج دارند؟

این احساسات صفتهای ژرفِ هستی‌اند که در مرحله پیوند درونی با هستی بروز می کنند. آنها زمانی اتفاق می‌افتند که شکافی در جریان ذهن ایجاد شده باشد. این احساسات منشا درونی دارند و تو را دچار رنج نمی کنند.

بر خلاف لذت که دارای محرکهای بیرونیست، شادمانی کاملا از درون اتفاق میفتد. بنابراین رنجی در کار نیست. (برای همین است که خیام میگوید زندگی فقط شادیست و هیچ رنجی وجود ندارد. او ارتباط با درونش را پیدا کرده بود)

 

 خودآگاهی

انسانها در واقع کل را فراموش کرده اند و حقیقت خود را از یاد برده اند . از خدا جدا افتاده اند.  برای همین خود را پاره‌هایی جدا و بی معنا در جهان می بینند؛ در حالی که ما همه یک واحد هستیم. تا زمانی که به این خوداگاهی نرسیم، رنج میکشیم. چون هر لذتی را هم که تجربه بکنیم، گذراست و در دل خود رنجی دارد.

برای رسیدن به این خوداگاهی باید در لحظه حال باشی .چون در لحظه حال رنجی وجود ندارد. آگاهی راه رهایی از درد و رنج است

و زندگی در لحظه اکنون این اگاهی رو به انسان می‌دهد. در واقع دردمندی درونی انسان زاییده‌ی ذهن است و ذهن تابع زمان است. یعنی ذهن مدام دنبال رنج در گذشته و آینده می گردد و وقتی زمان را از ذهن بگیریم، می‌میرد.

 

پس چرا ذهن به انسان داده شده است؟

چون برای زندگی در این دنیا و امرار معاش و معیشت به آن نیاز داریم. ولی برای اینکه هستی را در خود بیابیم باید در «حال» زندگی کنیم.

برای زندگی کردن در حال باید تماشاچی فکرهامون باشیم صداهای ذهن رو بشنویم ولی دنبالش رو نگیریم، آنها را قضاوت نکنیم و فقط از وجودشان اگاهی داشته باشیم.

آنوقت «خود متفکر ما » از انزوای خویش خارج می‌شود و بروز می‌کند.

در این کتاب در مورد نوری که در وجود همه‌ی ماست صحبت می کند و اینکه چه کارهایی باید انجام بدهیم تا آن نور به منصه ظهور برسد.

نویسنده معتقد است که وقتی انسان به اگاهی می‌رسد، در آرامشی فرو می رود که دیگر هیچ رفتاری از طرف دیگران نمی تواند آن آرامش از بین رود چون اون می تواند درون دیگران را ببیند و نوری که درون آنها هست را بفهمد بنابراین چیزی برای ناراحتی وجود ندارد و همه چیز، زیبایی است .

برای یافتن هستی باید فقط به درون بنگری و در آنجا حضور داشته باشی. باید به این اگاهی برسی که این دنیا و هر چه در آن هست فقط زاییده ذهن مادی توست و وجود خارجی ندارد. تو باید درونت را بشناسی تا هستی لایتناهی را بیابی.

نتیجه‌گیری

در انتهای کتاب در مورد تسلیم شدن آگاهانه صحبت می کند. یعنی اینکه باید کلا تسلیم لحظه حال باشی ولی نه به این معنی که هیچ کاری برای درست کردن امور و شرایط نکنی بلکه باید اول بطور کامل بپذیری که در چه شرایطی هستی و بعد با آرامش تلاش کنی برای درست کردن آن.

خاصیت تسلیم شدن این است که همه‌ی انرژی خود را صرف چرایی داستان نمی‌کنی و با آرامش حاصل از تسلیم شدن، میدانی در پس همه این شرایط حکمتی وجود دارد که به زودی از آن آگاه خواهی شد. مثل وقتی که در چاله‌ای پر از گل و لای افتادی، مطمئنا از این اتفاق راضی نیستی اما اول باید بپذیری که اکنون در این گودال افتادی تا بتوانی آرامشت را حفظ کنی. آن زمان می‌توانی راه‌حلی سودمند بیابی. مانند طبیعت که از هیچ آسیبی ناراحت نمی شود و با آرامش و شادمانی به ترمیم همه امور می پردازد و می تواند بعد از برگ ریزان‌پاییز و و مردگی زمستان دوباره در بهار زنده شود و زندگی ببخشد.

با احترام به نظر همه دوستان، این متن که مطالعه کردید، خلاصه و برداشت ذهنی من از کتاب نیروی حال است و مطمئنا هر کسی می‌تواند برداشت دیگری داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز