همه ما در درون خودمان گرگی خفته داریم. یک گرگ درنده خو و وحشتناک که در انتظار بیدار شدن است. فریدون مشیری بسیار زیبا این حقیقت را در چند بیت بیان میکند:
«گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر»
فرقی نمیکند از کدام دیار هستی و چه شخصیتی داری؛ مرشد کدام مسلکی و در چه زمانهای میزی. گرگی در درون تو هست. ما هر روز و هر لحظه در حال جدال با آن هستیم. او نیازمند آزادی است و ما دربند زندانبان بودن.
«لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ»
بعضی از ما مدت زمان بیشتری آن را دربند نگه میداریم و بعضی دیگر هرروز او را برای هواخوری رها میکنند. گاهی گرسنهاش میگذاریم و گاهی برای هر وعدهاش خوراکی را آماده داریم.
هر چقدر هم تصور کنیم او را در اختیار داریم، سرانجام راه نفوذی پیدا میکند و به بیرون نشت میکند. شاید در یک موقعیت خاص، در برخورد با یک آدم خاص و یا تحت شرایط سخت و غیرقابل تحمل.
چقدر شنیدیم که :« فلانی را دیدی؟.. اصلا ازش انتظار نداشتم.. اصلا باورم نمیشه… شاید خودش نبود..»
واقعیت این است که اگر راه مقابله با گرگ درندهمان را نداشته باشیم، بالاخره روزی میرسد که خود خوراک او میشویم.
«زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست»
به نظر من افسار گرگ هر کسی فقط در دستان خودش است. یعنی شاید او دلیل بیدار شدنش نباشد اما حتما سبب مهار شدنش است. مطمئنا کار بسیار سختی است که شاید غیر ممکن به نظر برسد؛ اما انسانها خودشان بهتر از هر کس دیگری میدانند که بهترین راه چیست. اما گاهی برای فرار از واقعیتها و فریب خود، تقصیرها را از گردن خود میرهانند.
«اى بسا زور آفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست گرچه انسان مىنماید، گرگ هست»
باید تا زمانی که گرگمان پروار نشده و ما هم توان و انرژی داریم به داد خویش برسیم، وگرنه ممکن است روزی برسد که ما برهای درون گرگی باشیم.
«در جوانى جان گرگت را بگیر واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر ناتوانى در مصاف گرگ پیر»
اما به نظر من یک نکته در این شعر زیبا و پرمغز پنهان مانده است. اینکه در درون همه ما گرگی هست و اگر افسار آن را به موقع در دست نگیریم، بسیار درست و قابل تامل است. اما گاهی ما نه تنها گرگ خود را مهار نمیکنیم، باعث بیدار شدن گرگ درونی دیگران هم میشویم.
نکته تاسفباریست که بسیار شاهد آن هستیم. کسی، زمانی، در مکانی، جرقه آتشی را میزند و وقتی گرگهای خفته دیگران، احساس خطر کردند و بیدار شدند، گوشهای مینشیند، مظلوم میشود و خود را طعمه گرگها قرار میدهد تا حقیقتی بزرگتر را کتمان کند.
سرشت گرگ درندگی است. هیچ گرگی در هیچ زمانی رام و اهلی نشده است. اگر هم کسی توانسته در دیگری ایجاد علاقه کند، یقین بدانید که اول گرگ را کشته است. بنابراین نمیتوان خود را گول زد؛ نمیتوان با گرگ زندگی کرد؛ اینجا قلمرو و جولانگه یک نفر است. پس باید تصمیم نهایی را گرفت؛ یا کشتن گرگ و یکی شدن با هستی، یا سرسپردگی به او و محو شدن و نابودی.
«اینکه مردم یکدگر را مىدرند گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب با که باید گفت این حال عجیب»
سلام
من فقط یک گرگ ندارم
من گراز(شهوت)، خوک سیاه(تکبر)، خوک سفید(حسد) و کفتار(بدخواهی) دارم
توی یه دشت خشک و بی آب و علف، هر کدوم با فاصله متفاوتی و دور از من در کمین من هستند.
هر آن که موقعیتی برای مجال دادن(یا ندادن) به شهوت، تکبر، حسد و بدخواهی پیش میاد، (هرکدوم به اقتضا) متوجه میشن و آروم آروم به سمتم میان. اگر مراقب نباشم حرکتشون شتاب میگیره و با یه جهش بلند در کالبد من قرار میگیرند.از اونجا به بعد دیگه من نیستم که تصمیم میگیرم یا عمل میکنم…
برای جلوگیری از این اتفاق من روزی چند بار چشمامو میبندم و به اون دشت میرم تا از فاصلشون از خودم مطمئن شم
برخلاف گرگ شما، بعید میدونم موجودات من هیچوقت بمیرن. من میتونم از خودم دور و دورترشون کنم تا جایی که دیگه به زحمت بتونن متوجه شرایط مورد علاقشون بشن. ولی میدونم تا روزی که روی این کره ی خاکی ام اونا هم هستن.
در واقع این منم که روزی میرم و اونارو اینجا تنها میذارم
به امید اون روز.
ممنون از مطلب خوبتون.
ممنونم از شماو نگاه بی تعصب و عاقلانه تون.
از موتوری جنس نگیر برادر
چشم
سلام من خیلی صبوردلسوز مهربانوخانواده دوستم یه موقعی ازدست بیرحمی وبی ادبی بعضیها حرص میخورم به نظرتون گرگ درون من خفته هست
سلام فاطمه جان. استفاده از واژه گرگ، شاید کمی نگران کننده به نظر برسه اما من معتقدم که هر چه نیروی خفته در خودمان را جدی تر بگیریم، کنترلش بهتر میشود. در مورد شخص شما هیچ کس بهتر از خودتان به درونیاتتون واقف نیست و هیچ کس نمی تونه به روراستی خود آدم باشه. حتما که ویژگی های مثبت شما بسیار زیاد است و همین که در مورد خود دنبال حقیقت و کشف هستین نشان از آگاهی و فهم شما داره. حرص خوردن از رفتار دیگران، یک واکنش بسیار طبیعی و انسانیه و نمی تونه نشانی از رگه های خشم طوفانی باشه. موفق باشین
You really make it seem so easy with your presentation but
I find this matter to be really something that I think I would never understand.
It seems too complex and extremely broad for me. I am looking forward for
your next post, I will try to get the hang of it!
بله خیلی وقتها ممکنه همین اتفاق بیفته