از اینکه مدام در حال مقایسه گذشته با امروز باشم و مزیتهای دورانی که رفته را بشمارم و به رخ امروز بکشم، حس خوبی بدست نمیآورم. بیشتر معتقدم که سبک زندگی تغییر کرده و باید با سرعت امروز خود را منطبق کنیم.
اما واقعیت این است که همانطور که در هیچ زمانی همه چیز کامل نیست، در بوم زندگی، نقطههای تاریک گذشته جای خود را به نقطههای روشن داده است و در عوض حفرههای بزرگتری را به جان خریده است.
یکی از مهمترین حفرههایی که در زندگی انسان مدرن به چشم میخورد، از بین رفتن یا کمرنگ شدن معنای زندگی است. یعنی با پیشرفت صنعت و تکنولوژی خیلی از مسائل و مشکلات بشر حل شد و زندگی به سمت سادهشدن و آسانتر شدن پیش رفت.
ناگهان انسان با زمان زیادی وقت مواجه شد که دیگر صرف کارهای بعضا بیهوده نمیشد. کارهایی مانند گذراندن اوقات در صفهای مختلف برای دریافت خدمات یا کالا. این نوع از پیشرفت با هدف آزادی زمانی و فکری انسان ایجاد شد تا بتواند با فراغ بال به آرزوها، رویاها و اهداف مهم زندگی نزدیک شود؛ اما در این بازی شکست خورد. انسانها فراموش کردند که قرار بود در وقتهای اضافه، کارهایی انجام دهند تا معنای والاتری برای زندگی بیابند یا معنایی را که تعریف کرده بودند، کامل کنند.
وقتهای آزاد به بطالت گذشت. این بار سیل کتابها و آموزشها شروع شد تا انسان را از این تکنولوژی دور کند و به او را به همان معنایی که میدانست، بازگردانند. زندگی به دور از تکنولوژزی و پیشرفت.
به نظر میرسد انسان آنقدر سرگردان بین زیبایی گشته و رفاه امروز است که نمیتواند تصمیم بگیرد که چگونه خود را از سردرگمی برهاند تا چه رسد به اینکه برای زندگی معنایی بیابد.
بنابراین مدام در حال ترسیم روزهایی است که در آرامش و شادی باشد.
آلن دو باتن معتقد است که انسان مدرن با چند معضل روبروست:« مرگ تنوع، مرگ خلاقیت، مرگ معنا و مرگ ارتباط» او اذعان دارد که مفهوم انسان، در کنار پیشرفتها و توسعههای جهان، گم شده است و نیازهای معنوی او در لایههای زیرین ذهن مدفون شده است.
یکی از دلایل این اتفاق تک بعدی شدن انسانهاست. یعنی انسانها بر خلاف گذشته که سعی میکردند در علوم مختلف آگاهی بدست بیاورند و نیازهای روحی خود را در کنار نیازهای فیزیکی و جسمی ارضا کنند، سعی میکنند در یک رشته تخصص پیدا کنند. البته نمیتوان با اطمینان خاطر گفت که این روش اشتباه است اما به نظر میآید روح نامحدود انسان را در یک محیط خاص محدود میکند و پر و بال او را در عرصههای دیگر وجودی میبندد.
دوستی داشتم که در رشته زلزله و محافظت ساختمان تخصص و نبوغ بینظیری داشت و به سرعت توسط دانشگاههای فرصتطلب فرنگی در هوا قاپ زده شد و برای خدمت به دنیای انسانهای آن ور آبها رفت. ایشان به همان اندازه که در فیزیک و استاتیک و ریاضی قهار بود در زمینه هنر و شعر بیانگیزه و مهجور بود. حتی آنقدر در دنیای علم فرو رفته بود که نوع و طعم و رنگ و بوی غذا برایش موضوعی بیاهمیت بود و آن را فقط جهت سیر شدن میل میکرد.
روزی میرسد که انسان احساس پوچی میکند و ذات طبیعی خود را ماشینی میبیند که مانند چارلی چاپلین در میان چرخدندهها گیر کرده است و جزئی از صنعت شده است. به همین علت است که انسان مدرن همیشه به دنبال خوشبختی میگردد و اگر سریعتر به داد خویش نرسد، در میان انبوه ظواهر بیمعنا یا تک معنا دفن میشود.