به خانه جدیدمان که نقل مکان کردیم، یکی از دیوارهای خانه را با چهار تابلوی کوچک کنار هم با تصویر گلدانهایی از گلهای سفید، زرد و صورتی و برچسبهایی از چمنزار سبز با پروانههای زردی که در حال پرواز بودند، تزئین کردم.
به نظرم ایده خوبی بود برای مخفی کردن کهنهگی و دمده بودن فضای خانه. اما یک روز دوستی سربسته و با کنایه به دیگری، به من گوشزد کرد که این نوع دیزاین از یک فکر عقب مانده و قدیمی نشات میگیرد.
آن موقع بود که تمام کاخ آرزوهایم برای داشتن یک محیط گرم و زیبا از بین رفت. به نظرم نه گلدانها زیبا بودند و نه پرواز پروانهها. دیگر نه فقط آن دیوار بلکه کل خانه برایم جذابیتی نداشت. نسبت به تمام زوایای خانه بی اعتنا شدم. دیگر اقدامی نکردم برای داشتن ایدهی تازه و خلق فضای جدید.
مشابه چنین تجربهای را چارلز بوکوفسکی هم نوشته است:
«زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم.
سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:”می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم”
و خدای من!
مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می جویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم می زدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد.
یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!!
من که توی بهشت سیر می کنم…»
در چنین مواردی انسانها دنیای دیگران را از نگاه خود میبینند و قضاوت میکنند. گاهی دنیایی که دیگری در آن قدم برمیدارد، از جهان ما بسیار فاصله دارد و این موضوع مطلقا به معنای آن نیست که جهانی بر جهانی دیگر برتری دارد.
گاهی کلمات میتوانند بهشت انسانی را به جهنمی سوزان تبدیل کنند، در حالیکه اگر او را در بهشت خویش رها میکردیم و در شادیاش سهیم میشدیم میتوانستیم از گرمای لذت او برخوردار شویم.
پرت کردن دیگران در جهانی که به آن تعلق ندارند، نه چیزی به جهن ما میافزاید نه حس مناسبی را در ما تقویت میکند؛ فقط ممکن است لحظههای یک نفر را بسوزاند.
گاهی یک نگاه، یک تغییر چهره نامناسب، یک نیشخند و یا یک کلمه از ما درندهای خونخوار میسازد که خودمان هم از دیدنش وحشت میکنیم.
ما همه در مقابل هم و دنیای یکدیگر مسئولیم. اگز توان زیباتر کردن جهانی را نداریم، حداقل به سیاه کردنش مبادرت نکنیم. اگر گلی نمیکاریم، جرقهای هم ایجاد نکنیم تا کشتزاری را بسوزانیم.