ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
قبلا هم درباره او کمی میدانستم و چند کلامی از او خوانده بودم؛ اما او را دقیق ندیده بودم. امروز در ادامه تحقیقاتم درباره بزرگان این سرزمین، مستندی درباره خیام و وجوه مختلف او دیدم که بسیار جالب و البته متفاوت بود. در این مستند ابعاد شناختی از این حکیم بزرگ را با سه دیدگاه بررسی کردند که در اینجا مختصری از مفهومی که برداشت کردهام را مینویسم.
- دکتر کریمی حکاک معتقد بود که خیام سوالهای بنیادی را مطرح میکند و در واقع درباره کارهای خداوند پرسشهایی دارد که ناشی از نزدیکیاش با پروردگار است. و تلاش میکرد لایههای افزوده به تفکر خیامی را کنار بزند و به اصل تفکر او اشاره کند. به نظر ایشان انسان امروز متاثر از روشنفکران آغازین مانند هدایت است که آنان نیز خودشان تاثیرپذیر از فرهنگ غرب بودند و فرهنگ غرب سرچشمه از اندیشه خیام داشته است. او خیام را مرد دانشمندی در زمینه نجوم و ریاضی میداند که گهگاهی برای رفع شک و تردید خود، ابیاتی را بیان میکند که امیدی به ماندگاری آن ندارد. یعنی اشعار او را راز دلی میداند که بر اساس تفکر شخصی شکل گرفته نه فلسفه حاکم بر آن. ایشان خیام را انسان پرسشگری میداند که عاصی از ندانستن جواب است و به همین علت تفکراتش را ثبت کرده تا خیالی آسوده داشته باشد.
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
- آقای فلکی معتقد بود باید وضعیت حاکم بر آن دوران را بررسی کرد که فضای خشک اندیشی و اسلامی اهل تسنن و اختلافشان با شیعه که بسیار محدود بودند، وجود دارد و خیام هم به این اختلاف و فضای خشک جاهلانه اشاره میکند. این اندیشه سامی معتقد است که خداوند همه چیز را از هیچی آفریده است. در مقابل، فلسفه یونانی اندیشمندانهای هم وجود دارد که بر اساس هستی است و معتقدند که خداوند همه چیز را از چیزی آفریده است. در واقع اندیشه یونانی بر اساس هستی است و اندیشه سامی بر اساس ماورای هستی است. ایشان معتقد بودند که خیام تاثیرپذیر از اندیشه یونانی بوده است و مانند آن تفکر، مدام در مورد شدن و تغییر کردن صحبت میکند.
در گوش دلم گفت فلک پنهانی:
حکمی که قضا بود ز من میدانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی،
خود را برهاندمی ز سرگردانی.
- آقای کویر معتقد بودند که خیام در زمینه فلسفه که اتفاقا با پرسش شروع میشود، فعال بودند. خیام به دنبال جواب است و پاسخهای آماده را نمیپذیرد. پرسشهای خیام که در زمینه بهشت و جهنم و مرگ و هستی و غیره بیان میکند همه ریشه فلسفی دارد و حتی شک او فلسفی است. دردی هم که خیام در اشعارش به آن اشاره میکند از جمله قضا و قدر و جبر، نشات گرفته از فلسفه است. اگر در بعضی از اشعار او تناقضی یافت میشود، به دلیل این است که او انسان است و هر انسانی با توجه به گذر زمان، شرایط حاکم و تغییر اندیشه ممکن است بیان متفاوتی از یک موضوع داشته باشد.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من،
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفتگوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.
اما هر سه استاد معتقد بودند که خیام نسبت به دنیا دیدگاه روشنی داشت و آن این است که دنیا بسیار بیاعتبار است و همین دو روز طول میکشد؛ بنابراین باید از آن لذت برد و بیخیال بود.
این قافله ی عمر عجب میگذرد!
دریاب دمی که با طرب میگذرد؛
ساقی، غم فردای حریفان چه خوری.
پیش آر پیاله را، که شب میگذرد.