در کتاب نیمه تاریک اثر دبی فورد، خواندم که انسانها آنقدر مشغول مشغلههای خود و سختیهای دنیا شدهاند که فراموش کردهاند که چگونه مراقب خود باشند.
انسانها خود را در هزارتوی زندگی و در لابلای پیچ و خم های کودکی، خود را جا گذاشتهاند و از یک زمانی به بعد فقط دویدهاند بیآنکه بدانند برای چی و برای کی میدوند و یا حتی هویت کسی که میدود را فراموش کردهاند.
دبی فورد پیشنهاد جالبی مطرح میکند برای اینکه انسان کمی به یاد خود بیفتد؛ او میگوید:«عکسی از دوران کودکی خود بردارید و آن را جایی قرار دهید که روزی یکی دوبار به چشمتان بخورد.
اگر هر روز به اداره می روید، عکسی هم در اتاق کارتان بگذارید.»
این کار باعث میشود که جنبهای از وجود خود را ببینید و به یاد آورید که اگر مورد مهر قرار بگیرد، نشاط و سرزندگی را به وجودتان بازمیگرداند.
کودکی قسمتی از وجود انسان است که هنوز آلوده دنیا نشده است و هنوز تازگی حضور را دارد.
بنابراین بهترین و حتی کاملترین دوره زندگی که انسان میتواند از آن برخوردار شود، همین دوره کودکی است.
البته این یک حالت ایدهآل است که در افرادی است که دوران کودکی مطلوبی داشته باشد. گاهی پیش میآید که فردی دوران کودکی سخت و یا دردناکی داشته است و تلاش میکند تا از آن دوره فاصله بگیرد.
بازگشت به گذشته و دوران کودکی بسیار مهم است. حتی اگر نقطه مبهم و تاریکی در آن وجود دارد میتوان با مرور آن و نوشتن درباره ابهامات آن، تاریکی را به روشنایی تبدیل کرد و ریشه اتفاقات را بررسی کرد. شاید حرف نگفته، کنش یا واکنش انجام نشده، مسیر نرفتهای وجود داشته باشد که با بازگشت به آن و یافتن نکتهها و حقیقتهای پنهان و شاید وجود افراد مقصر، از آنها بگذریم و آنها را ببخشیم تا وجودمان در آرامش قرار بگیرد.