بچه که بودم دوست داشتم در سرزمینی زندگی کنم که هر کس آزاد باشدبرای انجام هر کاری که میخواهد و دوست دارد انجام دهد.
هرچه بزرگتر شدم فهمیدم این سرزمینها نیستند که باهم تفاوت دارند؛ بلکه این ساکنان آن محدوده هستند که با دیگران فرق میکنند.
اینکه از قدیم میگفتند هر جا بری آسمان یک رنگه، دلیلش همین شباهت سرزمینها و تفاوت آدمها است.
وقتی بزرگ شدم فهمیدم آدمها هر چه بزرگتر شوند، اشتباهاتشان هم بزرگتر میشود. اما در بعضی از سرزمینها مردم به نواقص وکاستیهایشان آگاهند و تلاش میکنند تا هر چه بیشتر این اشتباهات را به کمترین حد ممکن برسانند.
حالا که بزرگ شدم فهمیدم، سرزمین موعود که سرشار از آزادی، عشق، زیبایی و آگاهی است همان سرزمین درون آدمی است که خواهررا کنار زده و به به سرچشمه رهایی رسیده است.
در حقیقت آزادی و عشق در درون یک انسان اتفاق میافتد و بعد ذره ذره بزرگ میکند و به بار مینشیند.