چراغی بیفروزیم

می‌دانید بعضی رفتارها، علایق و یا تنفرها ریشه در گذشته و یک اتفاق دارند. وقتی که ما بچه بودیم، رفتن به کلاس زبان انگلیسی خیلی مد نبود. به همین دلیل من زبان را در مدرسه یاد گرفتم. اولین جلسه‌ای که زبان داشتیم، غایب بودم و چون هیچ زمینه‌ای از دانستن یک زبان دیگر نداشتم و […]

می‌دانید بعضی رفتارها، علایق و یا تنفرها ریشه در گذشته و یک اتفاق دارند.

وقتی که ما بچه بودیم، رفتن به کلاس زبان انگلیسی خیلی مد نبود. به همین دلیل من زبان را در مدرسه یاد گرفتم.

اولین جلسه‌ای که زبان داشتیم، غایب بودم و چون هیچ زمینه‌ای از دانستن یک زبان دیگر نداشتم و بیشتر همکلاسی هایم زبانکدهمیرفتند، احساس میکردم خیلی از درس عقب مانده ام.

همین دلیل باعث شد سر کلاس زبان به گوشه‌ای بخزم و با خودم فکر کنم من هیچی بلد نیستم.

من دختر زرنگی بودم همیشه معدلم بالای نوزده بود اما از کوییزهای کلاسی زبان نمره قبولی نمی‌گرفتم. اصلا بلد نبودم چطور زبان را یادبگیرم.

یک روز با خودم دعوا کردم و نهیب زدم که این چه ترسی است؟ و تصمیم گرفتم املای زبان را آنقدر تمرین کنم تا نمره عالی بگیرم.

چند شب تمرین کردم و بعد امتحان دادیم.

جلسه بعد خانم دبیر که نامش حق شناس بود، عادت داشت اسم بچه‌ها را بلند می‌خواند و نمره‌شان را اعلام می‌کرد.

وقتی به اسم من رسید با توجه به نمره‌های افتضاح قبلی نگاهی به من کرد و گفت: چهارده.

همه بچه‌ها باهم گفتن: اوووووه

و بلافاصله بعد دبیر مان گفت :زحمت کشیدی

و همه بچه‌ها شروع کردند به خندیدن.

نگاه و صدایشان تمام سلولهای بدنم را به رعشه درآورده بود. مثل کسی که توی آب بوده و حالا روی زمین راه میرود و وزنش را نمی‌فهمد،سبک و تو خالی بودم. برگه را گرفتم و سرجایم نشستم.

برگه را همانجا مچاله کردم و تمام زنگ زبان سرم روی میز بود و گریه کردم.

درست است که جلسه بعد دبیرمان دستم را گرفت و از اینکه در جمع مرا کوچک کرده بود، معذرت خواست اما دیگر هیچ وقت با زبانارتباط برقرار نکردم.

البته به صورت کتبی همیشه نمره‌ام بالای نوزده میشد اما اگر شفاهی بود، یادآوری خنده و تمسخر بچه‌ها مانع از تمرکزم میشد.

قبلا گفتم که پدرم خیلی به زبان علاقه داشت و هنوز هم یکی از تفریحاتش یادگیری زبان جدید است. خواهرها و برادرم هم همیشه در اینمسیر موفق بودند؛ اما من حتی امروز هم بعد از گذشت این همه سال هنوز واهمه‌ای از آن دارم.

شاید خانم حق شناس حتی اسم مرا هم نداند اما یک رفتار کوچک او یک چراغ در زندگی مرا خاموش کرد. هرچند نمی‌توان تمامتقصیرها را گردن او انداخت اما اگر همان پیشرفت کوچکم را تشویق می‌کرد چه بسا بهترین محبت را در حق من کرده بود.

کاش ما هم در مسیر دیگران چراغی برافروزیم نه باعث بستن دریچه‌ای شویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز