توی قاب پنجره خانهمان قسمتی از یک درخت با برگهای کوچک و پهن دیده میشود که در هر شاخه تعداد گلبرگها، فرد است.
پشت درخت در آن ور خیابان قسمتی از نمای یک ساختمان شش طبقه است با ترکیبی از سنگ کرم و آجر قرمز و فریمهای قهوهای تیرهاست.
هیچ کسی پشت هیچ کدام از پنجرههایش نیست.
پردهای هم پشت پنجرههایش کشیده نشده.
روبروی پنجره که بشینی، همین تصویر کوچک و عادی را میبینی که اصلا به چشم نمیآید.
اما اگر فقط یک اتفاق کوچک بیفتد، همین تصویر بیاهمیت کلی جذاب و خواستنی میشود.
مثلا تصور کنید کسی ساکن واحد روبرویی شود و هر روز سر ساعت خاصی پرده را کنار بزند و به خیابان نگاه کند.
حالا جوان باشد یا پیر؛
زن باشد یا مرد یا بچه؛
سالم باشد یا مریض؛
آرام باشد یا عصبانی
یا مثلا چای عصرانه اش را بنوشد
یا سیبی گاز بزند
یا روی صندلی بنشیند و یادداشتی بردارد،
فرقی نمیکند.
هر کدام از این تصاویر میتواند جذاب باشد و یک داستان را شروع کند و روال عادی زندگی یک نفر این ور پنجره را تغییر بدهد.
نگاه انسان همین قدر متزلزل و متغیر است ؛ به همین راحتی میتوانی از یک تصویر قاب گرفته تکراری، ناگهان یک زندگی در حال تغییررا ببینی؛
مهم این است که نگاهمان به اتفاقات کوچک، عمیق باشد.
خوبی این نوع نگاه این است که به شخصیتها و زندگی هایی که هیچ وقت تجربه نکردی، نزدیک میشوی و میتوانی از نگاه آنها دنیا راببینی.