پیاز قرمز را برداشت و چاقو را نزدیک برد تا سرش را ببرد که گفتم:« اول یه آب بهش بزن تا خاکش بره»
نگاهی به من کرد؛ چشم ازش دزدیدم و به نوشتنم ادامه دادم.
پیاز را گرفت سمتم و گفت:« پاشو خودت درست کن ، الان میگی پیاز رو درست خرد نکردی نمک کم زدی، آبش کمه ، شورش کردی»
دستهایم را به نشانه تسلیم بردم بالا و گفتم:« غلط کردم درست کن من باید داستانمو امروز تموم کنم. اصلا میرم تو اتاقم»
دستش را در موهای کوتاه خرماییاش فرو کرد و گفت:«بعدا نگی من از این شوهرام که به زنشون میدون نمیدن»
گفتم:« اووووووو حالا یبار میخوای غذا درست کنی ببین چه سواستفاده ای میکنیا»
میخندد و سر پیاز را میبرد و پوستش را میکند.
شخصیت زن را میان رفتن و ماندن نگه داشته بودم که امیر گفت:« عجیبه که این پیاز هیچ وقت کهنه نمی شه. بعد از این همه سال هیچجایگزینی براش نیومده»
سرم را بالا نیاوردم؛ خم شده بودم روی میز آشپزخانه و کاغذها جلویم پخش بودند. زن پیاز خرد میکرد و گوشت و سیب زمینی رامیانداخت توی قابلمه.
امیر دوباره گفت:«همه چی تاریخ مصرف داره مثلا این گوشی موبایل من که مال پنج شش سال پیشه انگار مال عصر دایناسوراست!نمیتونم جلوی کسی درش بیارم؛ سوژه خندهاس.»
زن به گوشی خارج از ردهاش نگاه کرد. نه پیامی بود نه تماسی.
امیر همانطور که داشت سیبزمینی خرد میکرد یکریز حرف میزد.
«بد می گم ؟جدا ببین! هر چیزی که این بشر ساخته و این قدرم به ساختنش مباهات می کنه ، حتی اندازه این پیاز و سیب زمینی نیست. »
زن غذا را با قاشق چوبی هم میزند. صدای جیز و ویلیز گوشت و پیاز و سیب زمینی بلند شد. این هفتمین شبی بود که از مرد خبرینبود.
صدای جیز و ویلیز غذا بلند شده بود و امیر حین هم زدن ادامه داد:«حتی کلمه ها و مکاتب انسانی هم متعلق به یه زمان محدود هستن ومثل شیر و پنیر تاریخ مصرفشون تموم میشه »
زن موبایلش زنگ میخورد؛ قاشق را در قابلمه میاندازد و به اسم مرد روی گوشی نگاه میاندازد.
دستش روی دکمه سبز میرقصد و سرانجام مینشیند.
صدای مرد در گوشی میپیچد: « محبوب؟ هستی؟»
محبوبه لبش را میگزد و شوری اشک را در دهانش میچشد. شعله زیر قابلمه را کم میکند و زیر لب میگوید:«هستم»
امیر در قابلمه را گذاشت و پشتش را به سینک تکیه داد و گفت:«ببین هم شام درست کردم هم به دانشت اضافه کردم»
با لبخند خودکار را روی کاغذها میگذارم و کاغذهای روی میز را جمع میکنم و میگویم:«اگه یه چایی هم بریزی دیگه سنگ تمومگذاشتی.»