دوستم بعد از به دنیا آمدن فرزندش آنقدر تمام زندگی فردی و اجتماعیاش بهم ریخت که دیگر از آن شادابی و سرزندگی همیشگیاش خبری نبود. حتی تا زمانی که دخترش به مدرسه رفت نیز تمام ساعات روز را به او و نیازهایش اختصاص میداد و تقریبا هیچ زمانی را برای خودش در نظر نمیگرفت. البته کم کم این حضور همیشگی در صحنه باعث شد که سطح توقع فرزند و همسرش از او بسیار بالا برود و حتی حق بیمار شدن هم به او ندهند.
دوست دیگری دارم که به عنوان کارشناس فروش در شرکتی بازرگانی مشغول به کار است؛ اما آنقدر خارج از مسئولیت خود، کارهای متفرقه دیگران را انجام میدهد که در حال حاضر میتوان گفت حسابدار، مسئول خرید، مسئول رزو، منشی و حتی گاهی آبدارچی شرکت بحاساب میاد. چندی قبل به دلیل مشکلی که در فروش محصولات اتفاق افتاد، بازخواست شد. دوستم خیلی شاکی بود که چرا وقتی این همه کار مثبت برای شرکت انجام داده باید بازخواست شود.
در هر دو مثال بالا با آدمی مواجه هستیم که در مسئولیت خود، مطلق است و حتی بسیار فراتر از میزان توانش خدمات میدهد. به طوری که مهر و یاری او دیگر به چشم نمیآید و دیگران محبت او را وظیفهاش تلقی میکنند.
و طبیعی است که کسی را برای انجام وظایفش تحسین نمیکنند.
مطلق بودن یعنی بیقید و شرط بودن در یک موضوع خاص. یعنی خود را تمام و کمال وقف کردن برای چیزی یا کسی. اکثر ما نمونه این مطلق بودن را در مادرهای سنتی دیدهایم. مادرهایی که زندگیشان را بیقید در اختیار بچهها قرار میدادند. خیلی از افراد هم این تجربه و احساس را در حوزه کاری خود دارند و خود را کاملا غرق در آن شغل میکنند.
اشکالی که در مطلق بودنِ صرف پیش میآید این است که زندگی انسان یک بعدی میشود و فقط در یک مسیر تعریف میشود. در مقابل قاطع بودن به معنای مسلط بودن در یک کار سبب میشود تا شخص نه تنها بر اوضاع مختلف اشراف داشته باشد بلکه در هر حوزه به صورت مجزا کاملا تسلط داشته باشد و اوضاع را اداره کند.
قاطع بودن به انسان فرصت میدهد تا زمانی را نیز برای رسیدگی به امور شخصی در نظر بگیرد و با فراغ بال و کسب آرامش لازم دوباره نسبت به مسئولیت خود قاطعانه عمل کنند.
بنابراین برای توسعه فردی و پیشرفت در زمینه مورد نظر بهتر است به جای مطلق بودن، قاطع بود.