دیروز وقتی با همسرم از شرکت که برمیگشتیم، خانمی سوار بر سراتوی سفید با سرعت از یک کوچه وارد خیابان اصلی شد و تقریبا مماس با ماشین ما ایستاد و در مقابلِ بوقی که همسرم زد، دستش را تکان داد به حالت طلبکارانه که چکار میکنی.
همسرم پیاده شد تا برایش توضیح دهد که کسی که خطا کرده او بوده و گوشزد کند که حق تقدم با ماشین در خیابان اصلی است.
به محض اینکه همسرم به ماشین نزدیک شد زن با صورت وحشتزده دنده عقب گرفت و پیچید و رفت. دو تا بچه چهار یا پنج ساله در ماشین بودند.
وقتی به صورت هراسان زن فکر میکردم و ترسی که در جانش افتاده بود، قلبم فشرده میشد. نمیدانم زن در چه شرایطی بود و یا چه تصوری داشت از تذکر. شاید هم قبلا در موقعیتی مشابه مورد عتاب شدید قرار گرفته بود.
به نظر میرسد که آدمهای اطراف ما به همان اندازه که سرشار از خشم و اعتراض هستند، به همان اندازه نسبت به هم بیاعتماد و گریزان هستند.
انگار آدمها دیگر تحمل همدیگر را ندارند حتی به اندازه یک تذکر. البته شاید ریشه در جای دیگری باشد و ما در انتقال مفهوم تذکر و عتاب غیراصولی برخورد کردیم. البته نمیتوان از نقش ضعیف اجرای قانون هم گذشت. عملکرد ضعیف مجری قانون سبب شده تا مردم خود دست بکار شوند و اجرای قانون را برعهده بگیرند.
اما در جامعهای که یک زن به عنوان راننده برای خود و بچههایش امنیت جانی نمیبیند حتی اگر خاطی و مقصر هم باشد، جامعه قابل اعتمادی نیست.