حتما شما هم شنیدید که گفته اند:« به گوینده نگاه نکن، به مطلبی که گفته می شود، توجه کن.»
من هم سالها پیش از مردی که خیلی اعتقادات مذهبی نداشت، شنیدم که موقع صحبت با خدا راحت باش.
ماجرا از این قرار بود که در شرکتی که کار می کردم روزی مرد جوانی مهمان مان بود. در لابلای صحبتها و از هر دری سخنی گفتن ها، گفت که خیلی دوست دارد تشکیل خانواده بدهد اما در این روزگار مورد مناسبی پیدا نمی کند.
مدیر شرکت همان مردی که معرف حضورتان شد بهش گفت:« وقتی رفتی خونه در یک ساعت خلوت، بشین یک گوشه و با خدا حرف بزن. بگو من دلم چی می خواد. هر خصوصیتی که در ذهنت است را بگو. خدا خودش میدونه ولی وقتی تو بهش بگی یک توجه دیگه می کنه.»
این حرفها برای من خیلی جذاب بود مخصوصا که از زبان کسی می شنیدم که آدم معتقدی نبود. من سالها این روش را انجام می دادم و همیشه جدا از نتیجه، آنقدر حس خوبی به من دست داده که همواره منتظر یک فرصت هستم تا یک دل سیر حرف بزنم. البته این صحبتها به صورت کوتاهتر در هر فرصتی و در هر مکانی وجود دارد که من از آن نمی گذرم.
انسان در این روزگار با انباشتگی احساسات و ذهنیات مواجه است که مانند یک کوله بار سنگین هر روز آن را با خود حمل می کند. معمولا صحبت از محتویات این کوله بار یا از حوصله اطرافیان خارج است یا چیزی از آن کم نمی کند که هیچ به وزنش افزوده هم می شود.
در این حالت چه شنوایی بهتر از پروردگار مهربان وجود دارد که آدم از هر دری سخن بگوید و عقده دل خالی بکند و خواسته هایش را بدون نگرانی بگوید، بی آنکه شنونده خمی به ابرو بیاورد.
شما هم یک بار امتحان کنید. مطمئنا آخرین بار نخواهد بود.