سبک شدم

از دیروز سبک شده‌ام. دیشب خواب دیدم با دو مارمولک نشستم سر سفره. یکیشون ابی بود یکی دیگه سبز . داشتن تخمشون را می‌خوردند. اولین واکنشم وقتی بیدار شدم ، حالت تهوع بود بعد فکر کردم چرا باید با دو تا مارمولک حرف بزنم. صدقه گذاشتم بعد تعبیرش را خواندم. نوشته بود یعنی دشمنی در […]

از دیروز سبک شده‌ام. دیشب خواب دیدم با دو مارمولک نشستم سر سفره. یکیشون ابی بود یکی دیگه سبز .

داشتن تخمشون را می‌خوردند. اولین واکنشم وقتی بیدار شدم ، حالت تهوع بود بعد فکر کردم چرا باید با دو تا مارمولک حرف بزنم.

صدقه گذاشتم بعد تعبیرش را خواندم. نوشته بود یعنی دشمنی در کمین است و خطری شما را تهدید می کند. مارمولک ابی که خود خطر است. سبز یکم اوضاع بهتری داشت. یعنی خواسته‌هایی که به ان دست پیدا می کنیم.

اما هیچ جا ننوشته بود همنشین شدن با انها چه معنی دارد .

خودم‌تعبیر کردم که لابد برای رسیدن به خواسته‌م خطری هست که اهلی شده و نشستن با همشان یعنی مسیر درسته.

اول فکر کردم دل نازک شده ام. اما بعد فهمیدم، سبک شده‌ام.

داشتم سریال اکتور را تنهایی می‌دیدم. همزمان میز تلویزیون را دستمال می‌کشیدم. سر ان صحنه که علی با پدرش سر میز نشسته بود، ناخوداگاه ثابت ماندم. علی با خط قرمزش روبرو شده بود. گفتم حالا چه دیالوگ‌هایی به هم می‌گویند.

قبل ترش پشیمانی پدر را در سکوت دیده بودم. پشیمانی از مستی و بی خبری. از حمله به پسر دیگرش. از این همه سال تنبیه شدن با سکوت علی.

پدر نمکدان را برداشت و سعی کرد روی غذایش بریزد. سوراخهای نمکدان گرفته بود. وسط تقلایش علی یک جمله گفت« نمک برای فشارت خوب نیست»

پدر باورش نمی شد. نمکدان را که کنار گذاشت، اشک‌هایم سرازیر شدند. انگار کسی مرا بخشیده بود.

انگار من از زیر بار رنج عظیمی رها شده باشم.

انگار به بخشیده شدن احتیاج دارم.

خیلی فکر کردم. حتما که خیلی وقتها دلی شکستم و غمی نشاندم اما عجیب حافظه‌ام یاری نمی کند. شاید هم ناخواسته بوده اما دل رنجدیده، هنوز هم کوتاه نیامده و رنجور است.

گاهی انگار در یک جای بی مکان و بی زمان مه سقف و کفش معلوم نیست معلقم. مثل اینکه همه اطرافت را مه غلیظی بگیرد که حتی زیر پایت معلوم نباشد.

شاید بر می گردد به زمانی دیگر و جایی دیگر که زندگی می‌کردم. شاید انجا پدری بودم که در مستی بطری را شکستم و فرو کردم توی قلب پسرم.

شاید انجا کسی مرا نبخشیده و من بار این گناه را با خودم کشانده‌ام در این زندگی.

دیروز واقعا سبک شدم. انگار مرا بخشیدند.

شاید مارمولک ابی هم از همان زندگی امده بود و همسفره‌ام شده بود شاید همان بار سنگینم بود که دیگر با خواسته‌های این زندگی متحد شده و تخم کینه‌ای را که حمل می‌کرده سر همان سفره شکانده و برای همیشه نفرت و دشمنی اش را کنار گذاشته .

من واقعا از دیروز سبک شده ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز