میگویند بعد از سقوط هیتلر خیلی چیزها با او سقوط کرد. چیزهایی کهدیگر ارزش وجودی خود را از دست داده بودند.
یکی از این جان باختگان، واژهها بودند؛ واژههایی مانند آزادی، عدالت، آگاهی
مثل واژههایی که آنقدر دستمالی میشوند که دیگر برای ما معنایی را تداعی نمیکنند؛ مانند عشق، رفیق و یا رابطه.
کلماتی که اگر گوشمان کر نباشد و پر نباشد از شنیدنش، عمقش را میفهمیم اما امان از آنهایی که کلمات را دستمایه بازیهای کثیفمیکنند. امان از روزی که کلمات مقدس را میشنویم و پوزخند میزنیم به پوچیشان. امان از خانهای که بستر ناامن برای صاحبشاست.
امروز روز به دار آویختن یک واژه بود؛ صیانت.
امروز کلمه را بیآب، بیپناه و بیصدا، سر بریدند بیآنکه کسی خم به ابرو بیاورد و اشکی بریزد.
امروز صیانت را عریان و عور در ملا عام گرداند بیآنکه کسی رویی برگرداند و دلی بسوزد.
صیانت میمیرد و
اعتماد هم
اطمینان هم
و امید به فردا هم
امروز کسی فریاد « انا الحق» را نمی شنود و امیدی هم به فردا نیست برای ناشنوایان.
و کاش ما روی سرخ شده از خون را بر سر دار میدیدیم تا فردایی از وقوع تفاهمی موهوم، نفخ صور شادی نزنیم.