برشی از یک زندگی

پدربزرگ

پدربزرگم آدم عجولی بود. وقتی باید کاری را انجام می‌داد، دنیا براش توی ان کار، خلاصه می‌شد. تا تمامش نمی‌کرد، آرام نمی‌شد. به نظرش از دست دادن هر ثانیه، گناه بزرگی بود. همه به عنوان آدم عجول ازش یاد می‌کنند اما فقط ما بچه‌ها می‌دانیم که جنس عجله‌ش با دیگران فرق داشت. فقط زمانهایی طاقت […]

فراموشی

خانم جوان برای سومین بار در همین دو دقیقه که من در مغازه منتظر بودم، پرسید«اسمتون چی بود» ساعت ساز از بالای عینک نگاهش کرد و با کمی مکث گفت«ملکی» خانم جوان خندید. دسته‌ی باریکی از موهای صاف قهوه‌ای‌اش را زد پشت گوشش و گفت «گفتین برم پیش آقای… » دوباره یادش رفت. در همین […]

معذوریت

اینترنت وصل نمی‌شد. یک ساعتی بود توی هوای دم کرده‌ی نشسته‌ بودم جلو باجه . صدای همهمه چند نفری که توی بانک مانده بودند می‌آمد. توان تماس با بهمنی را نداشتم. حتما می‌خواست غبغب سرخ و آویزانش را مالش بدهد و بگوید« از اولم نباید با زن جماعت معامله می‌کردم.» شیطونه می‌گفت قید خرید دوباره […]

شک

نیامد. جواب پیامم نیامد. سه نقطه لغزان آمده بود که یعنی ابراهیم در حال تایپ است اما انگار دست از نوشتن کشیده بود. پرسیده بودم« من زشتم؟» لابد فکر کرده بود اول صبح سرخوشی زده زیر دلم یا هورمونهای ماهانه‌ام، به هم ریخته که نامربوط می‌پرسم. سوالی که برای او ارزش خرج کردن یک پیام […]

برداشت آزاد

خیال نکنی حالا که افتادی اینجا، خوشحالم. به زور اومدم. یعنی دلم سوخت واست. شایدم واسه خاطر این صداست که تو گوشم میپیچه. دلم آتیشه. تا همین ظهری یه جور، الان یه جور دیگه. اصن نباید امروز میومدم مهمونی. حاج خانوم از اولم تو رو بیشتر دوس داشت. اصلا تُوی دیپلمه‌ی خونه‌دار با اون مدرکای […]

تب الکلی

بدن ماهک داغ بود. روی تشکچه سبز گلدار دست و پا می‌زد. گریه‌اش قطع نمی‌شد. صدای حامد از اتاق آمد: «بِبُر صدای اون توله سگو» مست بود. آخرین قطره‌های تب‌بر را چکاندم توی دهان ماهک. صدایش قطع شد. بلندش کردم. مثل یک نکه سنگ داغ چسبید به سینه‌ام. لابلای ملچ ملوچش ناله می‌زد. ساعت از […]

یک روز عادی

با اسکرول موس، لیست پرداختی‌ها را بالا و پایین کردم تا کسری سی میلیونی را پیدا کنم. دختر حسابدار هم سر در نیاورد. آقای قائم که نباشد از این دختر با آن تیکه بزرگ آدامس توت فرنگی که همیشه گوشه‌ی لپش افتاده، کاری برنمی‌آمد. کار خودم بود. اسم” بشارت” روی صفحه موبایل روشن و خاموش […]

پیرن قرمزی

«پیرن قرمزی؟» اگر لابی انتظار پشت در اتاق عمل نبود، با پشت دست می‌زدم توی دهانش. اگر از پشت ماسک هم آن چشمهای درشت سبز را نمی‌شناختم، زنگ سین‌های سوت‌دارش لوش می‌داد. جوری که فقط خودش بشنود با دندانهای کلید شده گفتم:«ساکت شو» ماسکم را بالاتر کشیدم و بی‌اعتنا به او رفتم کنار دستگاه آبسردکن. […]

سورلنای عزیزم

سورلنای  عزیزم نشسته‌ام زیر پتوی نازک نقره‌ای و خودم را در فرورفتگی دیوار جا داده‌ام و کمرم را چسباندم به شوفاژ. لیوان آب داغ و عسل را که یک نصفه لیمو ترش را چکانده‌ام داخلش را قلپ قلپ می خورم تا این سرفه ی لجباز دست از سرم بردارد. از برف دیروز، تنها سوزش مانده […]

جایی که برای من نبود

تا خواستم روی صندلی بشینم، مردی که یونیفورم به تن داشت گفت«اینجا جای کسیه» گفتم« فقط چند دقه» روی صندلی چرمی سیاه ولو شدم. سفت و خشک بود؛ بدون هیچ انحنایی تا تنم را در آغوش بگیرد، اما خستگی مثل وزنه‌های سنگین از تمام بدنم باز می‌شد و می‌ریخت روی صندلی. تازه فهمیدم پاهایم چه […]

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز