سوده فتحی

دلیل نوشتن برای هر کس منحصربفرد است. نوشتن برای من یعنی برون ریزی درونیاتیست که گاه همچون شهدِ معطر ،شیرین و دلپذیرند و گاه چنان تلخ می شوند که باید خوراک زباله های نه شب شوند و به دست رفتگر مهربان به سفر بی بازگشت فرستاده شوند. نوشتن یعنی رویارویی «من» با «خود». تقابلی که در زمان سوار شدن «من» بر قطار تکبر پیش می آید . «من» مغرورانه آنچنان با سر و صدای گوشخراشی می تازد که مرهمی جز نوشتن برای تنهایی اش نیست . برای «من» مینویسم تا بذر مهر و آگاهی را در برهوت سیری ناپذیرش بکارم.

نوشته های تازه

پربازدید ترین ها

جدیدترین ها

برشی از یک زندگی

پدربزرگ

پدربزرگم آدم عجولی بود. وقتی باید کاری را انجام می‌داد، دنیا براش توی ان کار، خلاصه می‌شد. تا تمامش نمی‌کرد، آرام نمی‌شد. به نظرش از

بیشتر »
یادداشت

گوناگونی جهان آدمها

من متعقدم به تعداد آدمها، جهان‌های متفاوت‌ وجود دارد. طبیعی است که هر کس جهان خود را واقعی‌تر‌ و زیباتر می‌داند. حتی به نظر من

بیشتر »
یادداشت

من سنگم

از همان اول هم آدم دروغگویی بودم. اصلا آن آدمی که دیگران می‌بینند یا فکر می‌کنند، نیستم. حتی خودم هم کامل خودم را نمی‌شناسم. انگار

بیشتر »
یادداشت

نقطه؛ سرخط

بالاخره آخر هر جمله خبری باید نقطه گذاشت و رفت سرخط. حالا اینکه در حین خواندن یا تمام شدن چه بلایی بر سر لحظه‌ها و

بیشتر »
برشی از یک زندگی

فراموشی

خانم جوان برای سومین بار در همین دو دقیقه که من در مغازه منتظر بودم، پرسید«اسمتون چی بود» ساعت ساز از بالای عینک نگاهش کرد

بیشتر »
برشی از یک زندگی

معذوریت

اینترنت وصل نمی‌شد. یک ساعتی بود توی هوای دم کرده‌ی نشسته‌ بودم جلو باجه . صدای همهمه چند نفری که توی بانک مانده بودند می‌آمد.

بیشتر »
برشی از یک زندگی

شک

نیامد. جواب پیامم نیامد. سه نقطه لغزان آمده بود که یعنی ابراهیم در حال تایپ است اما انگار دست از نوشتن کشیده بود. پرسیده بودم«

بیشتر »
برشی از یک زندگی

برداشت آزاد

خیال نکنی حالا که افتادی اینجا، خوشحالم. به زور اومدم. یعنی دلم سوخت واست. شایدم واسه خاطر این صداست که تو گوشم میپیچه. دلم آتیشه.

بیشتر »
برشی از یک زندگی

تب الکلی

بدن ماهک داغ بود. روی تشکچه سبز گلدار دست و پا می‌زد. گریه‌اش قطع نمی‌شد. صدای حامد از اتاق آمد: «بِبُر صدای اون توله سگو»

بیشتر »
برشی از یک زندگی

یک روز عادی

با اسکرول موس، لیست پرداختی‌ها را بالا و پایین کردم تا کسری سی میلیونی را پیدا کنم. دختر حسابدار هم سر در نیاورد. آقای قائم

بیشتر »
طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز