حقیقت‌های دودزا

دیروز در کتاب «عبارت چیست؟» یداله رویایی، مطلب جالبی در مورد کتاب و اینکه چه کتابی بخوانیم، مطالعه کردم. بسیار حیرت‌انگیز و از ذهنی متفاوت بیان شده است. قسمتی از متن به شرح زیر است: « شما می‌پرسید چه کتابی خوانده‌ام، چه کتاب‌هایی می‌خوانم و من میان این همه کتاب هنوز به جست‌و‌جوی کتاب مانده‌ام. […]

دیروز در کتاب «عبارت چیست؟» یداله رویایی، مطلب جالبی در مورد کتاب و اینکه چه کتابی بخوانیم، مطالعه کردم. بسیار حیرت‌انگیز و از ذهنی متفاوت بیان شده است. قسمتی از متن به شرح زیر است:

« شما می‌پرسید چه کتابی خوانده‌ام، چه کتاب‌هایی می‌خوانم و من میان این همه کتاب هنوز به جست‌و‌جوی کتاب مانده‌ام. ما هیچ‌وقت به کتاب نمی‌رسیم و تمام آن‌هایی که می‌اندیشند به کتاب رسیده‌اند از آن است که به خود نرسیده‌اند؛ چراکه هیچ‌کس خودش را در کتابی که می‌خواند جا نمی‌گذارد…»

متن عجیبی است. حالی به من دست داد شبیه تمام زمانهایی که مطلبی را میخوانم و معنی کلمات را می‌فهمم اما درک نمی‌کنم. یاد داستان دیدار شمس و مولانا در بازار افتادم و پرسش شمس در رابطه با افضل بودن حضرت محمد(ص) یا بایزید بسطامی. داستان از این قرار است که :

«روزی جلال الدین با جمع مریدان، سوار بر اسب، از بازار قونیه می گذشت، درویشی ندا کرد که: مولانا، مرا سئوالی است،

گفت: بازگوی تا به جواب آن همه بهره گیرند،

گفت: محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟

مولانا گفت: این چه جای سئوال است؟ که بایزید از امت محمد بود و مقام سلطانی از تاج پیروی احمد داشت.

درویش گفت: چون است که محمد با حق گفت « ما عرفناک حق معرفتک» (تو را چنانکه شایسته مقام توست نشناختم)؟ و بایزید گفت:سبحانی ما اعظم شانی.

نیست اندر جبه ام الا خدا       چند جویی در زمین و در سما؟

مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی.

گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی!

می‌گویند مولانا بعد از این سخن بیهوش شد و ساعتی بعد که بهوش آمد درس و تدریس را رها کرد و به مدت چهل روز یا سه ماه با شمس خلوت کرد.

مولانا در جایی گفته بود بعد از شنیدن آن حقیقت احساس کردم دودی از شکاف سرم بیرون آمد و به عرش رسید.

قصدم از گفتن این حکایت، مقایسه دو حال نیست؛ بلکه اشاره به حقایقی است که وجود دارند و ما پیچیده در حجاب، از درک آنها عاجزیم. اما جانِ ما که عالم به این اسرار است، سخن آشنایی را که می‌شنود، تاب نمی‌آورد و قصد خروج از این لباس را دارد. چیزی در ذهن ما تکان می‌خورد. متوجه یک حقیقت می‌شویم و توان درک را ندارم. چون هنوز آماده‌ی دریافت نیستیم. هنوز تا شکستن راه زیاد است؛ فعلا حقایق تقه‌ای به شیشه‌ی ذهنمان می‌زنند. به این ذهن خودنگارِ بی‌بنیاد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز