مروری بر داستان بانویی با سگ کوچک اثری از چخوف (یک داستان با چهار ترجمه مختلف)

داستان « خانمی با سگ کوچک» یکی از شاهکارهای چخوف است که به شکل‌های مختلف ترجمه شده است. با خواندن هر چهار ترجمه‌ی ان، مواردی به نظرم رسید که در این متن به آن می‌پردازم. درباره‌ی داستان خانمی با سگ کوچک اثری از چخوف داستان با یک تصویر از جزئیات دقیق، کنجکاو کننده و جذاب […]

داستان « خانمی با سگ کوچک» یکی از شاهکارهای چخوف است که به شکل‌های مختلف ترجمه شده است. با خواندن هر چهار ترجمه‌ی ان، مواردی به نظرم رسید که در این متن به آن می‌پردازم.

درباره‌ی داستان خانمی با سگ کوچک اثری از چخوف

داستان با یک تصویر از جزئیات دقیق، کنجکاو کننده و جذاب شروع می‌شود و خواننده را به ادامه دادن ترغیب می‌کند.

سپس فکری نامتعارف از ذهن شخصیت داستان می گذرد که خواننده را وادار به قضاوت و پیش‌گوییِ باقی داستان می‌کند. اما چخوف مثل معماران چیره دست ایرانی که در ابتدا جلوه‌ای از اثر را نمایش می‌دهند بعد انسان را به حرکت در تاریکی ، تفکر و تصویرسازی از آنچه پیش روست، وا‌می‌دارند، خواننده را با افکار و تصوراتش از ادامه‌ی داستان نگه می‌دارد. اما این توقف در جهت شناخت شخصیت اصلی داستان صورت می‌گیرد. چند پاراگراف بعدی در خصوص آشنایی کامل با تفکر و نحوه‌ی زندگی شخصیت مرد اول است . آنجاست که خواننده پیش‌داوریهایش را پس می‌گیرد و حتی به او کمی هم حق می‌دهد.

بعد از این خلوت و آشنایی با شخصیت، با صحنه‌ای درخشان از اولین ملاقات شخصیتهای اصلی روبرو می‌شویم و آغاز یک ارتباط که از طریق صحبت با سگ کوچک شروع می‌شود و مصداق نام داستان را نمایان‌تر می‌کند.

چخوف در بیان داستان همواره در حال نقش زدن تصاویری بی بدیل است. او آنقدر هنرمندانه تابلوهایش را عرضه می‌کند که خواننده بی‌اختیار  خود را در تمام صحنه‌ها حاضر می‌بیند. آنقدر که در هنگام مشاهده‌ی صحنه‌ی پس از خلوت گوروف و آنا دراتاق هتل، می‌تواند زدن نبض چشمان نگران و شرمنده‌ی آنا و حرکات آرام دهان گوروف موقع هندوانه خوردن را لمس کند.

چخوف در پردازش شخصیت‌ها ، افکار و خصوصیاتشان بسیار ماهرانه عمل می‌کند. به اندازه‌ای که خواننده کاملا با زیر و بم خصوصیات شخصیت‌های اصلی و حتی شخصیتهای در سایه، آشنا می‌شود.

او هیچ قضاوتی درباره‌ی آنها ارائه نمی‌کند و خواننده را آزاد می‌گذارد تا با نگرش خود آنها را ببیند.

او قصدش فقط نشان دادن شکلی از عشق است که در نهاد انسان قرار داده شده و حتی از انسانی با خصوصیات گوروف، هم نمی‌گذرد و بالاخره روزی او را در تله می‌اندازد.

شاید چخوف قصد دارد که بگوید : «عشق از همه چیز والاتر است؛ حتی از مناسبات اجتماعی و قوانین متعارف موجود در جامعه. »

و این مطلب را در چند جمله به اختصار و زیبایی بیان کرده است:

« معلوم نبود چه سری است که هر چه برایش مهم و جالب و ضروری بود، هر چه در آن صادق بود و خودش را فریب نمی‌داد و خلاصه جوهر وجودش، در همین زندگی پنهانی جاری بود و هر چه دروغ و فریب و ریا و لاپوشانی حقیقت بود، در زندگی علنی‌اش اتفاق می‌افتاد.»  ( ترجمه‌ی حمیدرضا آتش برآب از کتاب همسر و نقد همسر)

مقایسه ترجمه های مختلف

خواندن یک داستان با چهار ترجمه متفاوت، توجه خواننده را به نکاتی جلب می‌کند که به شرح ذیل توضیح خواهم داد.

  1. در هر متن یک مفهوم با جملات متفاوت ارائه شده است. بعضی از ترجمه ها به نظر می‌رسد که جملات را به صورت کلمه کلمه ترجمه کرده‌اند. این موضوع باعث می‌شود که ریتم خواندن از بین برود.

مثلا چهار عبارت متفاوت برای توصیف فضای شب و رنگ و نور ماه روی آب گفته شده است.

«ضمن گردش، از دریای روشن و درخشان صحبت کردند. از آب نیلگون گرم و نرم، که با شعاع نقره‌ای ماه روشن شده بود. از این که بعد از روزهای گرم،آدم مثل این که می‌خواهد خفه بشود، سخن گفتند.» (ترجمه‌ی سیمین دانشور در کتاب دشمنان)

«قدم می‌زدند و از هر دری سخن می‌گفتند-از درخشش شگفت‌انگیز دریا،از رنگ بنفش و ملایم و گرم آب‌دریا، از شعاع زرین مهتاب که بر سطح آب کشیده شده بود، ازهوای دمدار در پایان یک روز داغ» ( ترجمه‌ی سروژ استپانیان از کتاب آثار چخوف)

«همین‌طور قدم‌زنان می‌رفتندو از این حرف می‌زدند که دریا با چه نور غریبی روشن شده، رنگ آب به آبی گرم و ملایمی می‌زند و مهتاب ،نوار زرینی روی آن انداخته است ( ترجمه‌ی حمیدرضا آتش برآب از کتاب همسر و نقد همسر)

با کنار هم قرار دادن همه‌ی ترجمه‌ها براحتی مشخص می‌شود که در ترجمه‌ای که آقای امیررحیمی نوشته‌اند، مترجم به جای ترجمه‌ی تحت‌اللفظی، مفهوم عبارت را در عین ایجاز، به زیبایی و سادگی بیان کرده است.

«گردش‌کنان درباره‌ی این حرف زدند که دریا، چه روشنایی عجیبی دارد؛آب،رنگ بنفش ملایم و گرمی داشت، و پرتوهای طلایی ماه به آن می‌تابید.» ( ترجمه‌ی رضا امیررحیمی از درباره‌ی عشق)

 

  1. کلمات در هر زبان معانی متفاوتی دارند. هنگام ترجمه باید به مفهومی که نویسنده ارائه کرده است توجه کرد تا کلمه‌ای متناسب با منظورش را انتخاب کرد و بتوان با صداقت حس او را منتقل کرد.

در قسمتی از متن که توضیحاتی درباره‌ی شخصیت «گوروف» داده می‌شود، نظر او درباره‌ی زنان با یک عبارت بیان می‌شود که در هر چهار ترجمه به شکل خاصی ارائه شده است.

«پست‌ترین طایفه» » ( ترجمه‌ی سروژ استپانیان از کتاب آثار چخوف)

«فرومایگان» ( ترجمه‌ی حمیدرضا آتش برآب از کتاب همسر و نقد همسر)

«نژاد پست‌تر» ( ترجمه‌ی رضا امیررحیمی از درباره‌ی عشق)

«اجناس پست» (ترجمه‌ی سیمین دانشور در کتاب دشمنان)

 نوعی خشم در ترجمه‌ی خانم دانشور حس می‌شود. شاید تعبیر ایشان ازبه کار بردن کلمه‌ی« جنس» به ذهنیت خودشان نسبت به جایگاه زن مربوط باشد و با بکارگیری آن می‌خواستند روی مسئله‌ی تفاوت جنسیتی که در فضای جامعه سایه انداخته است و جز دغدغه‌های ایشان بود، تاکید کنند.

  1. وقتی برداشت صحیح مترجم با انتقال مضمون صحیح کلمات در هم آمیزد، می‌تواند به زیبایی و روانی متن کمک کند.

درقسمتی از داستان که گوروف می‌خواهد به بهانه‌ای سر صحبت را با بانو باز کند یک سوال ساده مطرح می‌کند. اگر به هر چهار ترجمه دقت کنیم متوجه می‌شویم که ریتم جمله در آنها اشتباه است و فقط در یکی از ترجمه‌ها جمله به درستی بیان شده است:

-می‌توانم به او استخوان بدهم؟ ( ترجمه‌ی رضا امیررحیمی از درباره‌ی عشق)

-اشکالی ندارد استخوان بهش بدهم؟ ( ترجمه‌ی حمیدرضا آتش برآب از کتاب همسر و نقد همسر)

-اجازه می‌دهید استخوانی بهش بدهم؟ (ترجمه‌ی سیمین دانشور در کتاب دشمنان)

-عیب دارد اگر استخوانی بهش بدهم؟ ( ترجمه‌ی سروژ استپانیان از کتاب آثار چخوف)

همانطور که مشاهده می‌کنید « بهش» در سه ترجمه استفاده شده که به دلیل جایگاه اشتباه در ساختار جمله، آهنگ خوانش را خراب کرده است.تنها در ترجمه‌ای که از آقای امیررحیمی است، جمله با رعایت قواعد و ریتم درست بیان شده است.

  1. لحن متن و کششی که ایجاد می‌کند برای خواننده بسیار مهم است. مترجم باید کاملا بر ادبیات اصلی داستان و ادبیات زبان خودش مسلط باشد تا به درستی منظور و مضمون داستان را ارائه کند. حتما آشنایی با شخصیت نویسنده و زیرو رو کردن افکار و ذهنیاتش هم بر این امر دخیل خواهد بود.

«ناگهان خود را در آینه دید. برایش عجیب بود که چطور در سال‌های اخیر آن چنان پیر و فرسوده شده است.شانه‌های آنا سرگیونا در زیر دستهایش گرم و لرزان بود.بر این زندگیکه هنوز با حرارت و زیبا بود، اما به زودی چون خودش پژمرده می‌شد، دل سوزاند.» ( ترجمه‌ی رضا امیررحیمی از درباره‌ی عشق)

«چشمش در آینه به خودش افتاد. موهایش دیگر جو گندمی شده بود. به نظرش عجیب رسید که این چند ساله چنین پیر و از ریخت افتادهدشده بود.شانه‌های زیر دستش گرم و لرزان بود.با زندگیِ این وجود گرم و زیبا همدردی می‌کرد.وجودی که مثل خود او به پژمردگی و اضمحلال نزدیک بود.» ( ترجمه‌ی حمیدرضا آتش برآب از کتاب همسر و نقد همسر)

 

« خودش را در آینه دید؛موهایش تقریبا خاکستری شده بود و تعجب کرد چرا درعرض این چند سال اخیر به این حد پیر و زشت شده است. شانه‌های آنا گرم بود و در زیر دست او می‌لرزید. ناگهان یک احساس اندوه و تاسف برای زندگی هرز آنا او را فرا گرفت. این زنی که به این حد گرم‌دل و زیبا است، به زودی مثل او پژمرده خواهد شد.» (ترجمه‌ی سیمین دانشور در کتاب دشمنان)

« قیافه‌ی خود را در آینه دید؛ موی سرش می‌رفت که فلفل نمکی شود. به نظرش عجیب آمد که در ظرف چند سال اخیر تا این حد پیر و زشت‌رو شده بود.شانه‌های آنا گرم بود و در زیر دستهای او می‌لرزید.نسبت به زندگی هنوز گرم و زیبای آنا- زندگی‌ای که احتمالا می‌رفت مانند زندگی خود او پژمرده و بی‌رمق شود-احساس همدردی می‌کرد. ( ترجمه‌ی سروژ استپانیان از کتاب آثار چخوف)

 

با کدام ترجمه حس نزدیک‌تری برقرار شد؟

 

هر چهار ترجمه قابل احترام و ارزش هستند. در هر کدام نکاتی بود که مختص به خودشان بود. اما تظر شخصی بنده را داستانی که آقای امیررحیمی درکتاب «درباره‌ی عشق» و در مرحله‌ی بعد در کتاب « همسر و نقد همسر» ترجمه‌ی آقای آتش برآب ارائه شده بود ، بیشتر جلب کردند.

دلیل انتخاب کتاب درباره‌ی عشق این بود که حسی که از لابلای کلمات ایشان منتقل می‌شد بسیار صادقانه و تاثیرگذار بود. شاید دلیل این حس، ترجمه از زبان اصلی بود.

ایجاز در جمله‌بندیها و توصیفات بسیار زیبا و بجا استفاده شده بود.

لحن داستان بسیار دلپذیر و صمیمی بود. با اینکه از زبان محاوره استفاده نشده، اما موقع خواندن شبیه این بود که یک داستان را  از زبان شخصی حاضر در کنارم می‌شنوم.

در کتاب همسر و نقد همسر هم مفهوم به درستی ابراز شده بود. با وجود اینکه داستان از زبان انگلیسی برگردانده شده بود، مترجم تلاش کرده بود تا داستان را به شکل روان و خوانایی ارائه کند.

4 پاسخ به “مروری بر داستان بانویی با سگ کوچک اثری از چخوف (یک داستان با چهار ترجمه مختلف)”

  1. حسین شهریاری گفت:

    سلام بر سر کار خانم فتحی عزیز
    زیبا و عالی
    همین دیشب داشتم این چهار ترجمه را می خواندم و چقد تفاوت در ترجمه ها وجود داشت . من البته در جایگاه والایی که شما دارید نیستم ولی ترجمه استپانیان را بیشتر دوست داشتم شاید بخاطر ترجمه های قبلی که ازش خوندم بوده ولی آقای رحیمی هم به زیبایی توصیف کرده بود صحنه ها را در ترجمه، اما ترجمه خانم دانشور احساس کردم سطحی است آدم دچار سردرگمی میشد .
    بنظرم بعضی از کلمات و جملات در ترجمه ها گاهی افراد با توجه به افکار و تفکر خود مترجم پیش رفته اند

    • آقای شهریاری بسیار از اینکه نظرتون را به اشتراک گذاشتین خوشحال شدم. مطمئنا که من شایسته تعریف شما نیستم و این نشانه محبت شماست.
      منم با شما موافقم ترجمه خانم دانشور در سطح خیلی متفاوتی با ترجمه‌های دیگه بود . البته ممکن هست که به این دلیل باشه که ایشون از روی نسخه انگلیسی ترجمه کردند و به همین خاطر جان مطلب به منصه‌ظهور نرسیده.

  2. حسین شهریاری گفت:

    زنده باشید استاد

  3. زنده و پاینده باشید. شرمنده می‌کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز