چند وقت پیش، آن موقعی که هنوز روابط کرونازده نشده بود، به خانه یکی از دوستان دعوت شدیم. تمام وسایل خانه آنتیک و گران قیمت بودند. انگار وارد یک موزه اشیاء عتیقه شده بودیم. با اینکه خانم صاحبخوانه سعی میکرد صمیمی و خودمانی برخورد کند، اما من خیلی معذب بودم. مدام حواسم به این بود که کارد میوهخوری یا پیشدستی از دستم ول نشود و نشکند یا روی مبل عتیقه نیفتد و پارچه گرانقیمتش لک نشود. بچهها را دائم میپاییدم که دست به چیزی نزنند. موقع صرف شام هم، همین اوضاع براه بود. سعی میکردیم قاشق به آرامی به بشقاب بخورد تا حتی صدایش در نیاید چه برسد که بشکند.
دوستمان اشرافزاده یا جز خانواده سلطنتی نبود. اتفاقا همکار بودیم و درآمدمان تقریبا مشابه بود. فقط آنها پشتوانه مالیشان را از طریق خانواده تامین میکردند و خب با افرادی حشر و نشر داشتند که به همین سبک زندگی میکردند.
حقیقتش را بخواهید اصلا بهمان خوش نگذشت. آنقدر استرس کشیدیم که از صحبتها و لحظاتی که گذراندیم چیزی به خاطر ندارم. مدام به این فکر میکردم که خودشان با وجود بچهها چگونه زندگی میکنند و اصولا این همه هزینه کردن برای خرید یک سری اشیا که فقط یک گوشه را پر میکند و هر لحظه دل را خالی میکند، لازم است؟
در اوضاع سخت اقتصادی که بدست آوردن درآمد، بسیار سخت انجام میشود، خرج کردن آن به این شکل شاید خیلی مناسب نباشد. وقتی میشود از درآمد برای کشف دنیا، لذت بردن با سفر رفتن، کتاب خریدن، کنسرت رفتن و یاصرف کردن در راهی که باعث پیشرد علاقهمان میشود؛ چرا آن را صرف مواردی کنیم که نه در زمان زنده بودنمان و نه بعد از مرگمان به غیر از ارث رسیدن به بازماندگان که آن هم جنجالهای خودش را دارد، به هیچ دردی نمیخورد.
اصولاً چیزهایی در این دنیا هست که من آنها را نمی فهمم. مثل داشتن شماره موبایل رند که حتی جند صد میلیون میارزد؛ یا داشتن شماره پلاک رند که ارزش مالیاش با قیمت ماشین برابری میکند. یا مثلا مبلمان چند صد میلیونی، یا آشپزخانه بسیاری از ایرانی ها که حتماً چند دست کاسه بشقاب یکجایش قایم است که هرگز در آن غذا نمی خورند!
بعضی از دوستانم میگویند باید به سلیقه آدمها احترام گذاشت. شاید بعضیها به این صورت خوشحال هستند.
به نظر من این سبک از زندگی فقط برای این این است که شخص معنای زندگیش را نمیداند. این مدل رفتار برای پوشاندن قطعههای گمشده زندگی است که بیرنگ و بو افتاده است و صاحبان آن میخواهند به این شکل به آن رنگ و لعاب ببخشند. در واقع یک سرپوش برای کشتن لحظات ارزشمند زندگی است که زنده زنده دفن میشوند.
نهایت برخورد ما با این افراد این است که یا باید کلا قطع ارتباط کنیم تا خسارتی وارد نکنیم و چشم منتظر آنها را برای دیدن مشابه آن زندگی در خانه خودمان، بینصیب بگذاریم؛ یا باید به ارتباط معذبوار خودمان ادامه دهیم.
شاید اگر آدمها هزینه را برای بالا بردن سطح تفکر و ارتباطات مختلف صرف کند و شکل روابط واخلاقیاتش را بهبود ببخشد، ماندگار خواهد شد. چه کسی تا حالا آدمهای اطرافش را به خاطر پذیرایی نشدن با یک سرویس چایخوری انگلیسی، کنار گذاشته است. اما چقدر آدمها، دوستهایشان را به خاطر اخلاق بد کنار گذاشتهاند.