اهلی کردن
شازده کوچولو گفت: تو کی هستی؟ چه خوشگلی! بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو…
روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند..
.
.
.
شازده کوچولو گفت: … اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت:” اهلی کردن” چیز فراموش شدهای است. یعنی ایجاد علاقه کردن….
شاید مفهوم اهلی کردن را در این روزگار بیشتر و بهتر درک کنیم. در زمانهای که هر کس به فکر خویش است و در میان آدمها مفهوم “با هم بودن” دیگر معنای سابق را ندارد. عشق و حتی دوست داشتن در این عصر رنگ باختهاند. دوست داشتن به معنای تپیدن قلب در خارج از وجود تو نیست. رفاقت معنی خاصی ندارد. زندگی برای دیگری ارزشی ندارد. همه خود را دوست دارند و دیگران را با متر و معیار ذهن خود میسنجند. زندگی خطی و یک بعدی است؛ یا تو خوب هستی یا بد.
دیگر کسی به دنبال ساختن نیست. همه چیز یک بار مصرف است. مردم تنوع طلب شدهاند. در هیچ دکانی، نه رفیق مییابی نه همراه. دوست بیچون و چرای اکثر مردم جهان، یک صفحه دیجیتال است در ابعاد و اندازههای مختلف که از هر کسی به او نزدیکتر است.
دیگر کمتر دوستی را میبینیم که بی منت و بیدرخواست سراغی از کسی بگیرد. شاید زمانه بد شده است. اما سوال اینجاست که زمانه چرا قبل بد نبود. اصلا چه کسی دکمه تنظیمات زمانه را دستکاری کرده تا بد شود.
چرا نگاهمان به زندگی آنقدر مصنوعی و متوقعانه شده است. چرا از دیگران فقط انتظار خوبی داریم؟ چرا وجود آدمها را با تمام خصوصیات بد و خوبشان نمیپذیریم.
دوستی داشتم که در هنگام آشنایی با افراد مختلف آنقدر آنها را در ذهنش قدیس و قدیسه میکرد که با کوچکترین اشتباهی چنان فرو میریختند که انگار بدترین انسانهای روی زمین هستند. همیشه به او میگفتم برای آدمها جای خطا بگذار. آدم اگر خطاکار هم نباشد ممکن است خصوصیاتی داشته باشد که با روحیات و نگرش تو جور در نیاید. انسانها منحصربفرد هستند. حتی گاهی با نزدیکترین افراد به خودت دچار تعارض فکری و رفتاری میشوی. این دلیل بر اشتباه بودن تو یا آنها نیست. هر کسی در گوشهای از دنیا ایستاده با زاویهای متفاوت. انتظار دیدن مسائل به همان شکل و صورتی که تو میبینی، دور از عقل و منطق هستی است.
باید یاد بگیریم مسائل را از نگاه دیگران هم ببینیم تا دنیایمان فقط یک وجه نباشد.
بیش از ده سال است که با کسی دوست و همکار هستم که از نظر ظاهر و سبک زندگی، کوچکترین اشتراکی با هم نداریم. اما هیچ گاه تنشی بین ما نبوده است. دلیلش فقط احترام به زاویه دید همدیگر است. او هیچ گاه تفکرات و نگرش من به دنیا را به سخره نگرفت و یا از در پند و نصیحت وارد نشد تا مرا به راه خود بکشاند. به مسیر من احترام گذاشت و البته من هم.
اما دیگر اهلی کردن آدمها به نظر اکثریت دمده و غیرقابل استفاده میآید. این یعنی ابتذال اندیشه. یعنی تنهایی و وحشت از تاریکی آن.
کاش داستان شازده کوچولو جز دروس تربیتی و تعلیمی به نسل نوظهور بود تا از همان ابتدای راه یاد میگرفتند که نسبت به اهلی کردن آدمها حساس و مقدم باشند.