تفکر یا فکر کردن، مسئله این است.

  گفت:« ای بابا این آرزوها برای من بزرگه. تو قد و قواره من نیست.» گفتم:« این چه حرفیه. وقتی به ذهنت رسیده یعنی توانایی بدست آوردنش رو هم داری.» سرش را چرخاند و از پشت شیشه به برگهای خیس درخت که زیر نم‌نم باران تکان می‌خوردند، نگاه کرد. با این قبیل تفکر زیاد مواجه […]

 

گفت:« ای بابا این آرزوها برای من بزرگه. تو قد و قواره من نیست.»

گفتم:« این چه حرفیه. وقتی به ذهنت رسیده یعنی توانایی بدست آوردنش رو هم داری.»

سرش را چرخاند و از پشت شیشه به برگهای خیس درخت که زیر نم‌نم باران تکان می‌خوردند، نگاه کرد.

با این قبیل تفکر زیاد مواجه شدم. انسانهایی که خودشان را دست کم می‌گیرند و به توانایی‌هایشان واقف نیستند یا آنها را ناچیز می‌پندارند.

چند وقت پیش سخنرانی از دکتر الهی قمشه‌ای می‌شنیدم درباره اینکه نقش انسان در دعایی که می‌کند چقدر است. ایشان جمله طلایی گفتند که بسیار تکان‌دهنده بود و مثل گردویی که در خرد کن بالا و پایین می‌پرد، چند ریشتر وجودم را لرزاند. گفتند که طرف میگوید من این دعا را کردم و خداوند برآورده کرده است؛ اما او نمی‌داند که این دعا را معبود بر زبانش جاری کرده است؛ چون می‌خواهد برآورده کند.

چقدر زیباست. با خود اندیشیدم که این اتفاق برای تفکر هم می‌افتد. یعنی آن دسته از اندیشه‌هایی که چشم ما را به حقایقی روشن می‌کند، از همان منشا اصلی نشات گرفته و مقرر بوده که ما آنها را دریابیم.

بعضی از دوستان به این نظر من ایراد گرفتند که فکرهای بیهوده انسان، راه به جایی نمی‌برد؛ پس چگونه ممکن است از جانب ذات مقدس خداوند باشد.

پاسخ من به این نظر این بود که اصولا ما  “تفکر” را به جای “فکر کردن”  تلقی کرده‌ایم و این امر ما را به اشتباه می‌اندازد. مانند تفاوت ” حرف زدن” با صحبت کردن” و یا فاصله زیاد بین “دیدن” و ” مشاهده کردن”.

فکر کردن کار ذهن است و ساخته و پرداخته آن است. در واقع ذهن برای اینکه به خیال خودش انسان را در موقعیت امن قرار دهد و انسان را معلق در اندوه گذشته و هراس آینده نگه می‌دارد. یعنی فکر کردن از جمله افعال بیهوده‌ایست که ساخته و پرداخته ذهن زمینی است. تفکر یعنی هر آنچه که ما را وادار به مشاهده و دقت در مسائل بنیادینِ هستی و نیستی می‌کند. تفکر فراتر از ذهن سطحی است و ورای مشکلات و مسائلی است که همه انسانها با آنها درگیر هستند.

انسان به تفکر نیاز دارد، فکر کردن تنها کاری که می‌کند این است که انسان را از پیش رفتن باز می‌دارد. تفکر فرصت بودن و ماندن در ماهیت انسانی را می‌سازد و فکر کردن او را در ورطه هلاکت و ماندگی مدفون می‌کند.

تفکر، سفر به درون است و فکر کردن، پرسه زدن در بیرون. تفکر، عمیق است و فکر کردن، مانند پوسته‌ای توخالی و بی‌مغز است.

برای تسکین میل به جاودانگی که در نهاد انسان است، فکر، کاری از پیش نمی‌برد؛ باید اندیشید و تفکر را پیشه زندگی کرد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز