خیلی اتفاقی همزمان با خواهرم ماشین خریدم. برای انجام مراحل قانونی به همراه هم به مرکز تعویض پلاک رفتیم. در سالن انتظار از خاطرات و ماجراهای بچهها و تفاوت نسلها و اتفاقهای شیرین حرف زدیم تا هم ساعت زودتر بگذرد و هم به هردویمان دقایقی خوش بگذرد. در خلال تعریف یک ماجرای خندهدار از امیر، خواهرم با صدای بلند خندید و آنقدر ادامه داد که به یک سمت کج شده بود و من صورت پنهانش پشت ماسک را نمیدیدم، فقط چشمهایش را میدیدم که از زور خنده باریک شدند. همانطور که منم میخندیدم و چشم از او برنمیداشتم از گوشه چشم متوجه شدم که آدمهای داخل سالن به ما نگاه میکنند و بعضا سری هم تکان میدهند. شاید از دل بعضیها هم گذشت که عجب آدمهای بیغمی و یا بیرگی که در این اوضاع و احوال اینطوری شادی میکنند. هیچ کس نمیدانست که دقیقا در همان لحظه در دل ما چه میگذرد. هیچ کس نمیدانست که خواهرم دقیقا در همان لحظه درد قلب و ضربان شدیدش و نگرانی برای دختر خردسالش و چگونگی تنها بزرگ کردنش و آینده نامعلوم کاری و زندگی را در لابلای همان چند لحظه خندیدن، از پس گلویش تف میکند تا فقط لحظاتی را آرام باشد.
هیچ کس نمیدانست او با خوردن چندین قرص توانسته روی صندلی بنشیند و خود را محکم نشان دهد. آنها فقط پوستهای تزئینی میدیدند که خواهرم مثل همیشه برای درپوش نهادن روی زخمهایش، نشان اطرافیان میدهد تا در خفا و تنهایی به درد خود بیندیشد و برای خودش التیام دهنده باشد.
در اغلب موارد ما انسانها تمام یک آدم را تنها از روی لحظههایی که میبینیم، فضاوت میکنیم. هیچ کس از دل کسی خبر و از افکارش خبر ندارد. خب البته قضاوت غریبهها تاثیری ندارد نه در زندگی خودشان و نه در زندگی قضاوت شونده؛ اما شاید همان نگاه موقع خندیدن سبب شود که شخصی که در حال خودش است، بخاطر آنها روی احساس و هیجاناتش سرپوش بگذارد و همان لحظه خوشی را هم از دست بدهد.ما اهمیت ندادیم چون در آن سالن شلوغ صدای ما باعث آزار کسی نمیشد.
واقعا چه کسی قوانین اجتماعی را وضع کرده است. اگر ابراز هیجانات و احساسات کسی در اجتماع باعث نقص شعور و حریم و وجود دیگران نشود، چرا نباید اتفاق بیفتد. شاید همان بیان چند لحظهای احساسات، دنیای آدمی را تکان دهد.
از کجا مرز بین بدی و خوبی رفتار آمده است و انسانها چه حقی برای قضاوت لحظههای یک انسان دارند. حتما پشت بستنی خوردن یک پیرزن که ترک دوچرخه نشسته است، یک تاریخ حرف وجود دارد و او در آن لحظه شاید فقط میخواهد لذت ببرد؛اما نگاه و سرزنش دیگران مانع میشود.
شاید بهتر باشد تا لحظههای زندگی دیگران را قضاوت نکنیم و حکم نرانیم تا دیگران نیز لحظههای ما را مورد قضاوت قرار ندهند.