در تمام مدتی که روی مبل آنتیک سبز، سیخ و عصا قورت داده نشسته بودم، فقط به حرکت لبهایش نگاه میکردم. کلماتش در مورد سفر بهفلان کشور ، خرید فلان وسیله تزئینی از فروشگاه معروف، عکاسی دوران بارداری پیش فلان عکاس معروف و یا درخواست از همسرشبرای خرید فلان برند ساعت برای تولدش، به وسایل آنتیک و عتیقه خانهشان برخورد میکرد و به کنار گوشم میخورد و برمیگشت به لبهایغنچه شده میزبان.
دندانهایم را به هم فشار میدادم و لبخند میزدم.
تقریبا هیچ حرف مشترکی با هم نداشتیم. فقط به احترام همسرم پذیرفته بودم که در آن مهمانی شرکت کنم.
از این قبیل معاشرتها برای همه پیش میآید ؛ حتی گاهی این معذوریتها را با دوستان و آشنایان خود هم داریم.
معمولا در این مواقع باید جانب احترام را نگه داریم و حتی اگر از دیدن طرف خوشحال نشویم هم باید وانمود کنیم که بسیار خوشوقتهستیم.
سالینجر در کتاب ناطور دشت از زبان یک پسر جوان میگوید:
«من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمیشوم، مجبورم بگویم از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم. با این حال اگر آدمبخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد…!»
دوران کرونا در کنار تمام محدودیتها و مهجوریتها و دلتنگیها، موهبتهایی هم دارد که در بعضی اوقات باعث خرسندی افراد شده است.
یکی از موهبتهای ایام کرونا و اجبار قرنطینه، این است که از شرکت محافل و یا معاشرت های
اجباری و وقت گیر مصون ماندهایم.
یک بهانه خیلی خوب برای رهایی از لبخندهای تصنعی و همدردیهای متظاهرانه.
هر چند که اگر دوران کرونا هم به پایان برسد، دیگر ما آدمهای قبل نیستیم. آدمهای متفاوت با منشها و تفکر بعضاً جدید هستیم که بهتراست در کنار زوائدی که دور ریختیم، این سبک از ارتباطات ناموزون را هم رها کنیم تا توازن در زندگیمان برقرار شود.