بعضی از آدمها همراه خود انرژی ساطع میکنند. این افراد حتی اگر در مقام خشم یا غم هم قرار بگیرند قابل درک هستند. شاید دلیلش این باشد که امواجی را که میگیرند در خود تصفیه میکنند و سپس با موج مثبت به پیرامون خود ساطع میکنند. اکثر آدمها مشتاق ارتباط با این افرادند.
اما یک بخشی از انسانها انگار تصفیهخانهشان خارج از وجودشان است. شاید هم بار تصفیه کردن را از روی دوش خود برمیدارند و انتظار دارند تا دیگران این سختی را به دوش بکشند. این جور افراد همیشه متوقع هستند از دیگران تا آنها را درک کنند و انرژی از دست رفته و یا منفیشان را پالوده و مثبت و پاکیزه بهشان بازگردانند.
دوستی داشتم که از دسته دوم بود. آنقدر منفی بودن را تکرار کرده بود که حتی نمایش اسمش بر صفحه گوشی، گوشت تنم را میلرزاند. همیشه با سختی و تاخیر پیامهایش را میخواندم. در اکثر اوقات پاسخی هم نمیدادم. اما او هیچ وقت از رو نرفت و همیشه جز افراد ثابتی بود که تماس برقرار میکرد حتی با پیام.
چند وقت پیش به موضوعی بند کرد و مدام درباره آن پیامهایی میداد که احساس میکردم با خواندن هر کلمهاش سم را به بدنم تزریق میکند. از یک جایی به بعد دیگر پیامها را نخواندم. حتی نگاه هم نکردم و بالطبع پاسخی هم ندادم. موضوع درباره دوستی مشترک بود که به عقیده او داشت به بیراهه میرفت. اما با شناختی که از دوستمان داشتم دلیلی نمیدیدم که در احوال او دقیق شوم ؛ بنابراین ارتباط با دوست تذکر دهنده را محدود کردم.
چند روز پیش متوجه شدم تمام حرفهای او درباره دوست مشترکمان درست بوده و او نه تنها زندگی زناشویی بلکه موقعیت کاریش را از دست داده است.
به خود که آمدم متوجه شدم که پشیمانم از نپذیرفتن هشدارهای دوستم. اما کمی که گذشت و بیشتر با خود خلوت کردم، به این نتیجه رسیدم که آگاهی داشتن از خیلی مسائل قدمی را از پیش نمیبرد. اگر من حرفهای دوستم را از همان اول میپذیرفتم فکر نمیکنم میتوانستم آن دوست خطاکار را نجات دهم. فقط این قطع ارتباط زودتر اتفاق میافتاد.
اما نکته قابل تامل این است که میزان زهری که دوست منفینگرم که البته صادق است، در وجودم جاری کرد از شوک مواجه شدن با خطای دوستم بسیار بیشتر و عمیقتر بوده است.
و واقعیت این است که هنوز هم با دیدن اسم دوستم بر صفحه نمایشگر گوشی، تنم میلرزد که دوباره از کدام حقیقت و واقعیت پنهان و تلخ، بیخبرم.