دوستی دارم که ذهنش مملو است از اطلاعات در زمینههایی مختلف. مثلا تاریخ تولد تمام فامیل و دوستان را میداند، یا اینکه تا چند نسل قبل، بچهها در کدام بیمارستان به دنیا آمدهاند.
تمام برنامههای آشپزی داخلی و خارجی را نگاه میکرد و دستور پخت انواع غذای ایرانی، خارجی و سنتی و فانتزی و شیرینیها را بلد بود.
به نظر بسیار خوشایند و قابل تقدیر است. اما مشکل از آنجا بود که هیچ کدام از این اطلاعات به دردش نمیخورد. او هیچ وقت تولد کسی را تبریک نمیگفت یا اینکه هیچ کدام از غذاها و شیرینیها را درست نکرده بود.
خیلی از اطلاعاتی که ما هر روز، هر دقیقه وارد مغزمان میکنیم جز اشغال کردن فضای ذهن، به کار دیگری نمیآیند.
اگر دوست من انرژی و ذهنش را صرف دریافت اطلاعات و دانش کاربردی میکرد تا بتواند در زندگی و در قبال دیگران از آنها استفاده کند، بهره زیادی میبرد و مسلما پیشرفت بیشتری میکرد.
اکثر ما عادت کردیم حجم زیادی از اخبار و اطلاعات هرز را وارد ذهن کنیم که مستقیم به سیاهچاله ذهن میروند و فقط فضای ذهن را اشغال میکنند.
به نظر من این اتفاق از آنجایی شروع میشود و ادامه پیدا میکند که انسانها هدف خود را در روزمرگیها گم میکنند. یعنی آنقدر در گرداب پوچی گیر میافتند که برای پر کردن زمان بسیار زیادش ناچار است خود را در اطلاعات بیهوده غرق کند.
برای رهایی از این هیاهو باید یک معنی کوچک برای بیدار شدن و زندگی کردن پیدا کرد. بهانهای کوچک که میتوان با آن ذهن را درگیر کرد