وقتی بچه بودم خانه مادربزرگم در هفتگل یکی از شهرهای کوچک خوزستان بود.
وقتی بچه بودم در زمان جنگ برای دور شدن از آسیبهای احتمالی مدتی را در خانه مادر پدریام زندگی کردیم.
آن موقع شهر کاملا لوله کشی بود اما گاهی آب قطع میشد. به همین دلیل تانکرهای استوانه
ای که با چهار پایه کوچک فلزی شبیه فیل بودند، روی پشت بام تمام خانهها بود.
آن موقع با یکی از بچههای همسایه دوست شده بودم که اسمش مدینه بود.
هر روز عصر جلوی در حیاط روی باریکهای از سیمان، پارچهای پهن میکردیم و چادر رنگی می پوشیدیم و ظرف و ظروف رو روی سکویجلوی در پهن میکردیم و خالهبازیمان شروع میشد.
یک روز که آب قطع شده بود و تانکر خانه مدینه اینا خالی بود، مادربزرگم شلنگ را به تانکر وصل کرد و با یک تکه لوله فلزی به شلنگ خانهآنها متصل کرد تا آنها از آب استفاده کنند.
همان زمان ما هم در حال خاله بازی بودیم و یادم نیست سر چه موضوعی دعوایمان شد.
من دختر شیطونی نبودم و بیشتر کمرو و ساکت بودم؛ اما خیلی خوب یادم است که آنقدر عصبانی شدم که رفتم و شلنگ آنها را از میلهفلزی جدا کردم.
مادربزرگم که جلوی در بود تا بعد از پر شدن بشکه های آنها آب را قطع کند، به سرعت آمد و شلنگ را وصل کرد.
اما من ول کن نبودم و دوباره یورش بردم برای جداسازی که مادربزرگم از پشت بغلم کرد و با زور زیادی نگهم داشت.
خوب به یاد دارم که خیلی تقلا کردم و مادربزرگم هی میگفت:« ووی دا چندی زیر داری»( وای مادر چقدر زور داری)
خلاصه با قهر قهر تا روز قیامت آن روز را گذراندیم.
اما فردا دوباره روز از نو و روزی از نو. باز هم ما با چادرهای رنگیمان نشستیم جلوی در و ظرفها رو چیدیم و خاله بازی کردیم.
دیروز جایی خواندم که
‘مثل
قهر قهر تا قیامت
بچگی است…
فراموش کردن
کسی که دوستش داری!’
خب میتوان گفت همینطور است. وقتی کسی را دوست داری هر چقدر هم از او دلگیر شوی باز هم هنگام دیدنش انگار نه انگار مشکلیپیش آمده است. دوباره بیکینه میشوی. اصلا وقتی به کسی محبت داری، کینه معنایی ندارد.
اما وقتی گوشه بالن محبت سوراخ شود، آن وقت هر رفتار و حرفی میتواند باد شدیدی باشد برای سقوط شدیدتر و جدایی عمیقتر .