امروز روز اول محرم است. روز اول سال جدید قمری. آنقدر تو این سالها تبلیغات منفی و اشتباهات سهوی و عمدی انجام شده که دیگر حال و هوایی نمانده به محرم. مگر اینکه آدم در این روزها کمی به انزوای شخصی فرو برود و در خودش و رسالت امام کَند و کاش کند. دیگر نه از آن چایهای هلدار شیرین که کمی به تلخی میزد و در استکانهای کمر باریک توی سینیهای بزرگ استیل توی جمعیت دور میخورد، خبری هست و نه از آن آهنگهای وزین و نوحههای از ته دل چیزی مانده است. همه چیز نمایشی و مصنوعی شده. همه چیز بدلی و شبیه جشنهای بالماسکه پشت نقابهای دروغی اتفاق میافتد.
خیلی وقت است که با شنیدن نوحهها دلم نمیلرزد. اما هر بار میشنوم و یا میبینم روی بیلبوردی که “جز زیبایی چیزی ندیدم در کربلا”، ته دلم خالی میشود که خانم کجای کاری؟ هنوز حتی یک ذره کوچک از عظمت یک تصمیم و شروع یک واقعه و انجام یک رسالت عاشقانه را نفهمیدی. وقت میگذرد و من احساس میکنم که هر لحظه دارم یک قدم به عقب میروم و دور میشوم از حقیقت.
این روزها که پسرم هر روز بزرگ و کنجکاوتر میشود، بیشتر مسئولیت سنگین والدین بودن را میفهمم. تازه متوجه میشوم که پدر و مادرم چقدر زحمت کشیدهاند. با تمام مشکلاتی که در دوران بچهگی ما بود مثل جنگ و شاغل بودن مادر و دور بودن پدر و چهار بچه و زندگی در منطقه جنگی؛ اما حالا میفهمم که حواسشان به همه چیز بوده است.
میدانید بزرگترین محبتی که آنها در حقمان کردند این بوده که قدرت تشخیص و انتخاب درست و نادرست را به ما یاد دادند. البته نه اینکه همه کارهایمان درست باشد. نه. اشتباه هم زیاد داریم اما خیلی زود متوجه میشویم و درصدد جبران و اصلاح برمیآییم.
اما انتقال این قدرت به پسرم خیلی سخت است. مخصوصا که بچههای این دوره آنقدر کنجکاویشان را بیشتر نشان میدهند و تا چیزی با منطقشان جور نیاید قبولش نمیکنند که گاهی ناتوان و مستاصل میمانم.
یک روز در کلاس حرف رسید به معنای “آزادی” و بچهها هر کدام تعریف خودشان را داشتند، من به این فکر کردم که مشکل از کجا شروع شده. قانون که در واقع یک جور حصاری برای نگه داشتن انسانها در چارچوب است تا باعث تعرض به حقوق دیگران نشود، در همه جای دنیای متمدن وجود دارد. پس آزادی به معنای مطلق در هیچ کشوری نیست. اما مشکل در ایران “عدم انتخاب” و “اجبار در پذیرش” موارد مختلف است. اینکه در هر مقام و کسوتی که باشی اعم از شهروندی، دانشآموزی یا دانشجویی و یا اشتغال در هر ادارهای، حق انتخاب و طرح سوال از انسان سلب شده است. به همین دلیل تقریبا همه ما معترضیم چون احساس میکنیم که همه چیز تحمیلی است و ما هیچ حقی برای انتخاب شرایط نداریم. حتی بچهها که بکرترین تفکرها را دارند با اجبار در یک چاچوب قرار میگیرند و سدی جلوی خلاقیت و پرسشهایشان میسازند.
خب نتیجهاش میشود سیل عظیمی از اعتراضهای خفته و روانپریشی و پرخاشگری که از همه ما انسانهای کم تحمل و سطحینگر ساخته که حتی در کار سادهای مثل رانندگی هم توان برقراری ارتباط و کنترل خشم خاموشمان نداریم. مگر اینکه “خودمان” به داد “من”هایمان برسیم و آن بند پاره شده را دوباره ترمیم کنیم.
نکته خوب این است که نسل جدید زیر بار اجبار نمیرود. شاید این موضوع کار را برای خانواده سخت میکند اما به نظر میرسد که نتیجه خوبی داشته باشد و بچهها را به سمت خلاق بودن و نافرمانی موثر پیش ببرد.
ما نسل امیدواری هستیم که جز امیدواری میتوانیم یک قدم برداریم.