لذتها انواع و اقسام مختلفی دارند که برای هر آدمی ممکن است متفاوتباشند.
اما نکته مشترک در همه آنها این است که در لحظهی رخ دادن جذابند وممکن است خوشی ناشی از آنها کوتاه یا بلندمدت باشد.
اصولا بعضی لذتها، آنی و مخصوص همان لحظهی وقوعشان هستند؛
مثلا خوردن یک نون خامهای همان لحظهای که از قنادی آمدی بیرون ؛
یا خواندن چند صفحه از یک کتاب در زمان خرید توی کتابفروشی ؛
یا خط کشیدن روی کارهایی که در برنامه روزانهات لیست کردی؛
یا دیدن برق خوشحالی در چشم کسی که در حال باز کردن هدیهای استکه تو برایش بردی؛
یا نگاه تائیدگر کسی که با دقت به حرفت گوش میده و واقعا درک میکندکه چی میگی؛
یا دست دوستی که شانهات را میفشارد و میگوید‘میفهمم‘؛
یا قدردانی رئیسی که تلاش و تعهدت را برای به ثمر رسیدن یک کار، دیدهاست؛
با پلی کردن آهنگی توسط رفیقی که میداند آن را دوست داری؛
یا با پای برهنه بشینی کنار ساحل و در سکوت شب خیره بشی بهدریا؛
یا وقتی یک ‘عزیزم‘ واقعی و صادقانه میشنوی از کسی که انتظارشرا نداشتی؛
و یا هزاران لذتی که لحظه را برایت شیرین میکند و تو در آن وقت،فارغی از دنیا و خوشی و ناخوشیاش.
واقعیت زندگی این است که آن را برای هر کسی درهم درنظر گرفتند مثل میوه و سبزی هایی که از ترهبار میخریم، کال و رسیده و ترش وشیرین با همند. اینجا هم کسی اجازه نمیدهد درشتترها و شیرینتر ها را سوا کنی.
اما شاید همین درهم بودنش با ارزشش کرده باشد.
باید لحظه های ریز خوشی را پیدا کرد و لذت برد تا رنگ و بوی زندگی عوض شود و روشنایی از روزنههایی آن وارد شود.
هر کسی خودش میداندچگونه از آن لحظههایی شیرین و رسیده برای خودش بسازد مثلا خوردن یک چای داغ با خرما یا شیرینی یا قندبرای من در صدر همه خوشیهای لحظهایه؛ مخصوصا وقتی به کسی بگویم :« یه جای بریزم با هم بخوریم؟» او بی معطلیبگوید:«حتما».