چند روز پیش برای بار چندم فیلم بیپولی اثر حمید نعمت الله را دیدم. آقای نعمت الله یکی از کارگردانهای مورد علاقه من است که از دیدنآثارشان چه طنز تلخ باشد چه واقعیت زهرآلود، لذت میبرم.
اما داستان بیپولی برایم جور دیگری جذاب است. فیلم در ظاهر داستان مردی است که علیرقم مهارت در کارش، بیکار میشود و درادامه به خاطر غرور و تظاهر، هر لحظه بیشتر از قبل در بیپولی فرو میرود تا اینکه پای سلامتی بچهاش به میان میآید.
مرد برای بهبود حال فرزندش تمام وسایل خانه را که تا قبل از آن به عنوان ویترین خوشبختیشان به حساب میآمد، میفروشد و دوبارهکاری را از محدوده تقریبا صفر شروع میکند.
اما جذابیت داستان برای من، وجود زنی است کاملا حساس، کودک منش و سختی ندیده که تمام آمار آرزوهایش یک توجه کوچک ازطرف شوهرش است.
و وقتی این نیاز برآورده نمیشود دچار افسردگی میشود.
او مدام در حال اثبات کردن خود است تا بتواند سهمی هر چند کوچک در موفقیت زندگیشان داشته باشد و هر بار با برخورد نامناسبهمسرش روبرو میشود.
در مقطعی از زندگی تصمیم میگیرد وابسته نباشد و با تکیه بر خود و تواناییهایش، استقلال خود را حفظ کند. کنکور میدهد و با رتبهبسیار خوب در دانشگاه تهران پذیرفته میشود اما باز هم به چشم خود و همسرش نمیآید.
تا جایی که برای پاس کردن چک برگشتیشان، صندلی دانشگاهش را میفروشد.
اما در یک نقطه وقتی که متوجه میشود در تمام این سالها شوهرش در حال دروغ گفتن بوده و در واقع هیچ تلاشی در کار نبوده، به خودمیآید و تازه میفهمد که مقصر او نبوده.
تحول زن که نقشش را خانم حاتمی به نحواحسن بازی کردند، با نمایش دو بازی شخصیتی کاملا متفاوت و متضاد نشان داده میشودکه آنقدر خوب پرداخت شده که برای مخاطب باورپذیر است.
مخلص کلام اینکه هر وقت تحولی صورت میگیرد فقط در یک شخصیت نیست بلکه تغییر به صورت هماهنگ بین افراد یک مجموعه صورتمیگیرد.
حالا این تحول ممکن است برای همه در جهت مثبت یا منفی باشد و یا به صورت متضاد در دو جهت شکل بگیرد.