این روزها، کلمهها بیشتر از هر زمان دیگری و بیشتر از هر چیز دیگری،دستهایشان ویرانگر است.
علیالخصوص زمانی که دست در دست هم تیتر میشوند و کوبیده میشوند بر جانم.
فرقی نمیکند از کدام سایت خبری و با چه موضعی باشند؛ سرکوبگر شدهاند.
دوستی میگفت اخبار گوش نده؛ نخون. اصلا کانالهای خبر را پاککن.
گفتم وقتی فاجعهای در حال وقوع است و من پایم روی آتش است، کبک شدنم چه کمکی میکند؟
گیرم چند روز هم بیخبری، خوش خبری. بعدش چه؟ بعد که بوی سوختنم بلند شد و آتش به استخوان رسید، کجا فرار کنم؟
این روزها که هر روز حلقهی خاک ملی، کوچکتر میشود، همین روزهایی که انگار در این چنگ « ما» و « شما» امثال من نه جایی میان« ما» داریم نه جایی میان « شما». همین روزهایی که بوی غربت در هوا پیچیده و حس بیوطنی بر ذره ذره جانم نشسته، کلمههاقاتلهای قهاری شدند که بسیار خوب میدادند در کدام نقطه قلب بنشینند و فشار بیاورند تا نفسم به شماره بیفتد و اندامم به رعشه.
« خائن» جز کلماتی است که با حلقه دار، در سر هر کوچهای انتظار میکشد. فرقی نمیکند کدام ور خط باشی، حتی اگر سر خط همقدم برداری، خیانت را جانت سنجاق میکنند و تو دیگر نمیدانی کجای این خاک که تمام خندههای کودکی و هیجان و شرم جوانی را درجای جایش، جا گذاشتی، مامن بگیری.
خاکی که هر روز صاحبی پیدا میکند و پیشکش میشود به این و آن، انگار دارد اصالتش را حراج میکند، خاک ایران که قرار بود مامنمهر باشد حالا مثل زن بابای که مهربان است اما جایگاهش را گم کرده، پشت چشم نازک میکند و خط و نشان میکشد.
اما من مدام با خودم میگویم
همم رنج و مهرست و هم درد و کین ….. از ایران وز شاه ایران زمین