با اسکرول موس، لیست پرداختیها را بالا و پایین کردم تا کسری سی میلیونی را پیدا کنم. دختر حسابدار هم سر در نیاورد. آقای قائمکه نباشد از این دختر با آن تیکه بزرگ آدامس توت فرنگی که همیشه گوشهی لپش افتاده، کاری برنمیآمد. کار خودم بود.
اسم” بشارت” روی صفحه موبایل روشن و خاموش میشد.
نفسم را با صدا بیرون دادم. جوابش را ندادم. آخر سرپرست کارگاه آنقدر عجول و مضطرب میشود؟ لابد میخواهد پیگیر پیگیری پنجدقیقه پیشش باشد.
لیست پرداختی ها و واریزیهای هفته پیش را مرتب میکنم. آخر چه وقت مرخصی رفتن حسابدار بود. نمیدانم این صیغه مرخصی دوهفتهای به مردها برای زایمان زنشان چیست. جان خودشان که کمک حال خانم باشند.
پایین صفحه دسکتاپ، پیام بشارت را دیدم . فایل صورت وضعیت بود. لابد برای همین زنگ زد. فرصت نداشتم. بعدا بررسی میکردم.
گوشی روشن و خاموش شد. امیر بود. میخواست سؤالهای ریاضیاش را چک کنم تا برای معلم بفرستد.
هنوز از او فارغ نشده بودم که بشارت پشت خط بود.
«خانوم مهندس صورت وضعیت را فرستادم »
«باشه تا ظهر چکش میکنم»
«خانوم مهندس اخر ماهه، پیگیر بیمه بودین؟»
«اره امروز رد میکنن»
«پرداختی بتن ریزی چی شد؟»
«باید صبر کنیم تا پنجشنبه»
صدایش تغییر کرد«چرا؟»
«اخر ماهه مهندس، تصمیم هیئت مدیرهاس. میخوان از حساب برداشت نکنن»
«خیلی … خوردن. قطع کن تا خودم زنگ بزنم بهش»
نگذاشت تا بگویم مدیرعامل نیست و احتمالا جواب نمیدهد.
تمرکزم از بین رفت. پرینت حساب شرکت را گرفتم. دوباره بشارت زنگ زد. میتوانستم صورت مربعی بیریشش را که سرخ شده تصورکنم. لابد موهای تنکش هم چسبیده بود به فرق براقش.
«مهندس، جواب نمی ده. ….بابا من قول دادم. ….اینجوری کار نمیشهها…..الان اگه خاکبرداری رو بخوابونه کی ضرر میکنه …. بعد ازمن انتظار داره که طبق برنامه زمانبندی باشم …..»
تیرباری حرف می زد و صدای من را یا نمی شنید یا توجه نمی کرد که هی میگفتم «آقای مهندس یه لحظه …»
بالاخره صدای بلندم را شنید و یک نفس گرفت.
«دیروز دویست، واریز شده دو سومش رو دادیم دیگه . بگو دو روز صبر….»
صداش انقدر بلند شد که گوشی را از گوشم دور کردم. امیر پشت خط بود.
گفتم «مهندس بذار من پیگیری کنم»
پنج دقیقه برای امیر توضیح دادم چطوری برگه امتحان دیکته را پرینت بگیرد. دیگر مطمئن شده بودم کلاس انلاین بدترین مدل آموزشه.
مهندس جواب نمیداد. تهران نبود. گفته بود این دو روز پرداختی ندارد و خودم جواب بقیه را بدهم.
بشارت پشت خط بود.
حیف که قابل اعتماد و ماهر بود در کارش و از بابت زیرآبی نرفتن میشد رویش قسم خورد؛ وگرنه به خاطر این پیگیریهای غیرمنطقیباید عذرش را میخواستم.
گوشی قطع شد و میس کالش افتاد. مقصر همین باگ سی میلیونی هم خودش بود. از بس تلفن پشت تلفن تا فلان هزینه را بدهیم و فلانیرا تسویه کنیم. مجبور شده بودیم از صندوق یک پروژه برای پروژهی دیگر قرض بگیریم و کل حسابمان به هم ریخت.
پیامهایش رگباری پایین صفحه مانیتور کنار ورد باز شدهی داستانم میآمد. سروش را باز نکردم تا خط پیامها آبی نشود. شانس آورد کهتهران بودم وگرنه باید می رفتم کارگاه و رو در رو حالیش میکردم که تو این اوضاع، هیچ کس همان روزی که صورت وضعیت داد، نبایدانتظار پرداخت داشته باشد. اصلا توی شرایط کنونی، پرداختی تا یک هفته حتی یک ماه، نقد حساب میشود.
بیخیال نمیشد. دوباره اسمش افتاد روی گوشی. دیگر حوصلهی سر و کله زدن نداشتم. قبل از اینکه حرف بزند گفتم«مهندس من امروزپرداخت میکنم. خبر میدم بهتون»
جوابش را نشنیدم. صفحه بانکم را باز کردم. فقط صد تومان پایا شد.
این را نباید میگفتم. تا ریال آخر را اگر ثبت نمیکرد تا شب ول کن نبود.
دق دلیام را سر امیر خالی کردم که زنگ زده بود تا املایش را چک کنم. «امتحانهها. تقلب نداریم. هر چی نوشتی بفرست بره»
میدانستم با این پرداخت از حساب شخصی، دارم باگ جدیدی به کسری قبلی اضافه میکنم اما بهتر از سر و کله زدن با بشارت بود.
زنگ زدم بانک تا دوستم سی و چند میلیون باقی مانده را از حسابم کارت به کارت کند.
پنج دقیقه شده بود که دوباره بشارت زنگ زد. جواب ندادم.
برایش نوشتم «مهندس پرداخت شد. »
حالا میشد پنج دقیقه نفس بکشم.
رفتم کنار پنجره. کوههای انتهای بلوار از پشت غبار دوده، دیده نمیشد. ترافیک سر ظهر شروع شده بود.
اگر عضو کمیته اضطرار آلودگی هوا بودم احتمالا وضعیت بهتر بود. چند باری در سال در جلسهها شرکت میکردم. چای و موزم رامیخوردم و نچ نچی میگفتم به میزان زیاد آلایندگی و حرف بقیه اعضا را در رابطه با تعطیلی مدارس تائید میکردم. نه نیاز بود جوابکسی را بدهم نه آخر ماه کسری میآوردم.
برگشتم سر میز. داستان ویرایش نشدهام را بستم و قهرمان داستان را توی مطب استندبای نگه داشتم.
باید محل کسری را پیدا میکردم. واریزیها به صندوق بندر را هایلایت سبز کردم و پرداختیها را صورتی.
اولین رقم را در ماشین حساب زدم که اسم بشارت روی صفحه آمد.
پنج دقیقه تنفس تمام شده بود.