شک

نیامد. جواب پیامم نیامد. سه نقطه لغزان آمده بود که یعنی ابراهیم در حال تایپ است اما انگار دست از نوشتن کشیده بود. پرسیده بودم« من زشتم؟» لابد فکر کرده بود اول صبح سرخوشی زده زیر دلم یا هورمونهای ماهانه‌ام، به هم ریخته که نامربوط می‌پرسم. سوالی که برای او ارزش خرج کردن یک پیام […]

نیامد. جواب پیامم نیامد. سه نقطه لغزان آمده بود که یعنی ابراهیم در حال تایپ است اما انگار دست از نوشتن کشیده بود.
پرسیده بودم« من زشتم؟»
لابد فکر کرده بود اول صبح سرخوشی زده زیر دلم یا هورمونهای ماهانه‌ام، به هم ریخته که نامربوط می‌پرسم. سوالی که برای او ارزش خرج کردن یک پیام را ندارد.
نمی‌دانست از دیشب بعد از دیدن پیام سارا روی صفحه قفل شده موبایلش خل شده‌ام. از دیدن همان پیام ناقص که در ذهنم کاملش کرده بودم.
دخترک نوشته بود « ابی جان، جان سارا، دوستم …»
پیامی در ساعت ۱۲ نیمه شب چه ادامه‌ای دارد؟ حتما نوشته بود«داری؟» یا «داشته باش»
ابراهیم او را هم سر در گم کرده بود. اما خطابش کرده بود
“ابی جان”؟
اولین باری که خودم را برایش لوس کردم هنوز ازدواج نکرده بودیم. گفته بودم« ابی دوسم داری؟» گفته بود« اسممو کامل بگو»
از همان اوایل هم من کافی نبودم. دوستم نداشت. کاش همان موقع رفته بود و مرا چهار سال در این برزخ داغ نمی‌کرد.

شاید بهتر بود در چشمهایش نگاه کنم و بپرسم.
این پیامها که احساس آدم را منتقل نمی‌کنند. انگار بار جدی و شوخی بودنش را هم با خود نمی‌کشند. فقط چند حرف و کاراکتر هستند که فقط جیب مخابرات را پر می‌کنند.
ابراهیم هم که پول اضافه نمی‌داد. حتی توی کار. باید همه چیز کامل و بی‌نقص ‌باشد تا هزینه‌اش را بدهد. همیشه همینطور بود. خرج بیخود نمی‌کرد مخصوصا احساساتش را. حالا که فکر می‌کنم یادم نمی‌آید حتی یکبار هم گفته باشد زیبایم.
خودم که می‌دانستم زیبا نبودم. صورت گوشتی و غبغب آویزانم، چشمهای بی‌حالتم را کوچکتر کرده بود. فکر کرده بودم ابراهیم عادت کرده.
عادت کرده بود. اصلا همش تقصیر آن سارای دراز مو مشکی بود که حتی من هم نمی‌توانستم نگاهم را از مژه‌های تابدار و بلند دور چشم عسلی‌اش بگیرم.
از وقتی شده بود طراح پروژه، روز و شبم را گرفته بود. دختر خوش خنده‌ای که مدام فکش می‌جنبید. حتی ابراهیم سرسخت و ساکت هم جلویش منعطف و خندان بود.
جلوی آینه ‌نشسته بودم و به صورت تیره و چشم‌های بی‌حالتم نگاه می‌کردم. یعنی ابراهیم هم فکر می‌کرد که زشتم؟
دوباره تایپ کردم« حتما هستم دیگه که نمی‌گی»
همان لحظه دید. انگار گوشی را نگه داشته بود و داشت تصمیم می‌گرفت حالا که خودم پیش قدم شده‌ام راستش را بگوید.

دوباره سه نقطه

و بعد پیام ظاهر شد«بله»

انگار از تمام سلو‌لهایم هرم گرما و تپش بیرون می‌زد.

دوباره سه نقطه
«مخصوصا وقتی به من شک میکنی »
بلافاصله تصویری از اسکرین شات فرستاد.

نوشته بود«ابی جان، جان سارا، دوستم که فردا میاد، اکی طرح آشپزخونه را بهش بده. این پنجمین باره که طرحو تغییر داده

«اسممو مخفف ننویس»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز