من سنگم

از همان اول هم آدم دروغگویی بودم. اصلا آن آدمی که دیگران می‌بینند یا فکر می‌کنند، نیستم. حتی خودم هم کامل خودم را نمی‌شناسم. انگار خودت را به زور در قالب دیگری جا داده باشی، همیشه یک جاهایی از من بیرون زده است. یک جاهایی که دلم خواسته دست‌هایم را دور گردن کسی حلقه کنم […]

از همان اول هم آدم دروغگویی بودم. اصلا آن آدمی که دیگران می‌بینند یا فکر می‌کنند، نیستم. حتی خودم هم کامل خودم را نمی‌شناسم. انگار خودت را به زور در قالب دیگری جا داده باشی، همیشه یک جاهایی از من بیرون زده است.

یک جاهایی که دلم خواسته دست‌هایم را دور گردن کسی حلقه کنم و گلویش را فشار دهم، خندیده‌ام. یک جاهایی که باید قهقهه می‌زدم، بغض کردم. حالا دیگر یادم نیست دقیقا از کی شروع شد. یادم نیست که چرا باید دروغ بگویم. انگار از یک جایی به بعد تبدیل شد به بازی. بازی جذابی که در هر لحظه از تو یک آدم دیگری می‌سازد. هزاران ورژن متفاوت و غیرواقعی از سوده.

دیگران نظرشان این بود که سنگم. عاری از هر گونه احساس. مثل سنگ بیابان که سرما و گرما و باد و طوفان هیچ اثری رویش ندارد. هیچ چیز او را از جا تکان نمی‌دهد.

چند وقت پیش مصاحبه‌ای از آقای صحت خواندم که می‌گفت من برف دوست ندارم اما از اعتراف به آن خجالت می‌کشیدم. فکر می‌کردند چون این یک کار باحال و جذاب از دید عمومی است، دوست نداشتنش جالب نیست.

وقتی این گفتگو را شنیدم، به خودم فکر کردم که چقدر از برف بازی متنفرم. از درست کردن آدم برفی بدم می‌آید و به همان اندازه از باریدن برف ذوق می‌کنم و بهترین تفریحم قدم زدن در هوای برفی است.

من آدم دروغگویی بودم. خیلی وقتها دلم نخواسته روزنامه بخوانم؛ خبری بشنوم و یا حادثه‌ای را در ذهنم تصورم کنم اما خبرها و حوادث همه جا بودند. از همه جا سر بیرون می‌آوردند. توی تاکسی. توی بقالی. توی مهمانی. سر کلاس.

در دوره‌‎های رسیدن به موفقیت و راز خوشبختی مکرر شنیده‌ام که باید هدفت را تصور کنی تا جزئی از وجودت شود. حالا من سنگ شده‌ام. آنقدر در این سالها تمرین سنگ بودن کرده‌ام که دیگر سخت شده‌ام. حالا دیگر نه خبری خوشحالم می‌کند و نه ناراحت.

انگار نشسته‌ام وسط بیابان و از گرمای تابش خورشید گرم می‌شوم و از سوز شبهای صحرا، یخ می‌بندم. اما از جایم تکان نمی‌خورم. خار و خاشاک از رویم رد می‌شود. ضربه می‌زند. تنم را می‌خراشد اما من بی‌حرکت مانده‌ام.

اما من هنوز هم دروغگو هستم. سنگ شدنم هم دروغ دیگری است. دروغی برای سرپوش گذاشتن روی ترکهای باریک و کوچک درونی است که هر لحظه بزرگتر و عمیق‌تر می‌شوند.

من سنگم. بی‌احساس و بی‌درد.

اما تو باور نکن.

یک پاسخ به “من سنگم”

  1. عاشق گفت:

    تو اگه سنگی من سنگتراشم،اون جواهر درونت هنوز داره خودش رو از پوسته سنگیت نشون میده،بعضی وقتها سنگ بودن خیلی هم خوبه،همین که مینویسی یعنی داری پوسته سنگیت رو شکاف میدی،ادامه بده که دنیا به جواهر وجودت نیاز داره❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز