یادداشت

ما آدمها

پیش‌تر ها فکر می‌کردم دنیا فقط از نگاه من معنا می‌شود. کاملا متکی به معیار و سنجش ذهنی خودم بودم و تصور می‌کردم خوب یا بد بودن آدمها فقط با همین ملاک سنجیده می‌شود. نه اینکه خودخواه باشم و یا حس سلطه‌گری داشته باشم؛ بیشتر نادان بودم. اینکه احساسات و تفکر و رفتار دیگران فقط […]

من شهرم یا مافیا

با همسرم بازی مافیا را از پلتفرم فیلیمو می‌دیدیم. اوائل به نظرم بازی جذابی نبود تا اینکه با جمعی از دوستان، آن را انجام دادیم. بسیار بازی پیچیده‌ای بود که نیاز به هوش و تمرکز زیاد داشت. باید همزمان هم حواست به خودت بود تا به دیگران اثبات کنی که مافیا نیستی و یا اگر […]

درخت بودن یا خیابان بودن

چند روز پیش خاطره‌ای خواندم از اسماعیل براری، درباره استاد کیارستمی که بازگو کردنش خالی از لطف نیست. «اواخر دهه شصت، دانشجویان هنر را دعوت کرده بودند به دانشکده سینما، پایین شیرودی که “مشق شب” را ببینند و با کارگردانشصحبت کنند. در اون روزگار، فیلم “تنهایی و کلوخ” رو ساخته بودم که پس از کسب […]

نگرش متفاوت به اطرافیان

دارن هاردی در کتاب اثر مرکب معتقد است که هر حرکت کوچکی شروعیک انقلاب بزرگ در زندگی است. حال این حرکت می‌تواند در مسیر مثبت باشد و یا منفی. مثلا خوردن یک لقمه بیشتر در زمانی که تحت رژیم هستید، شاید به نظر اتفاق بزرگی نیاید اما تداوم آن در دراز مدت تاثیر قابلملاحظه‌ای در […]

شخصیت ماندگار

دیروز در راه برگشت از کلاس حدود یک ساعتی در ترافیک بودم. تمام راه برگشت را به منیژه‌جون فکر کردم. منیژه جون شخصیت یکی از داستان‌هایی بود که در  کلاس شنیدم. یک زن در زمان جنگ کهتحت جو زمانه قرار گرفته بود و هیچ چیز به چشمش نمی‌آمد الا حرف از جوونهای مردم و اسلحه‌ای […]

یادداشتی بر کتاب” بالاخره این زندگی مال کیه”

دیروز کتاب «بالاخره این زندگی مال کیه» را تمام کردم. در واقع به صورت نمایشنامه‌ بود. برای تمرین دیالوگ نویسی، گاهی نمایشنامه می‌خوانم. موضوع کتاب درباره استاد مجسمه سازی بود که ناگهان در یک تصادف از گردن به پایین کاملا فلج میشود و بعد از شش ماه تصمیممی‌گیرد به زندگیش پایان بدهد. اما با مخالفت […]

مرگ کلمه

می‌گویند بعد از سقوط هیتلر خیلی چیزها با او سقوط کرد. چیزهایی کهدیگر ارزش وجودی خود را از دست داده بودند. یکی از این جان باختگان، واژه‌ها بودند؛ واژه‌هایی مانند آزادی، عدالت، آگاهی مثل واژه‌هایی که آنقدر دستمالی می‌شوند که دیگر برای ما معنایی را تداعی نمی‌کنند؛ مانند عشق، رفیق و یا رابطه. کلماتی که […]

یادداشتی برای تعهد

داستان تازه‏ ام که سر دوره خواندم، استادم گفت تو با این حجم از ایدئولوژی و دغدغه که هر روز در قالب نامه برایم می‏ فرستی، چرا هیچ کدام را در داستانهایت نمی‏ آوری. در واقع تو در داستانهایت حضور نداری. همین موضوع باعث شد که کمی با خودم خلوت کنم و به دغدغه‏ هایم […]

ثبات نسل قدیم

وقتی تازه کامپیوترها با ویندوزهای جدید آمدند و از آن فضای تاریک و رعب‏ آور Dos خبری نبود، بیشترین چیزی که توجه کاربران را جلب می‏ کرد، صفحه بک گراند مانیتور بود. تصاویر با کیفیت بالا و از مناظر زیبا که انسان را به داخل خود می‏ کشید و حقیقتا تعریف تازه‏ای از سفر مجازی […]

کاش انسان …

کاش انسان مثل مغازه بود. یک روزهایی کرکره‏اش را می‏کشید پایین و تابلو با نقشِ “بسته است” یا “closed” را آویزان می‏کرد پشت در. بی‏خیالِ مشتری‏هایی که به چیزی نیاز دارند یا راهشان تا مغازه بعدی خیلی دور است؛ می‏رفت در تاریکی تنهایی‏اش. یا مثلا جایی بود که به انسان استعفای استعلاجی می‏دادند تا روی […]

طراحی و پشتیبانی : آسان پرداز